برای نوید بروجردی زاده،برای خاطرات رنگ به رنگش

قبل از آغاز: مرگ عجیب دوره امان کرده است! هنوز از غمی فارغ نشدیم غم دیگر پشت در است. تلفن زنگ میزند و بر میدارم و هق هق “زندگی” نگرانم میکند.بریده بریده حرف میزند. با بغضی که  بی تابی میکند برای شکستن. : نوید را یادت هست؟….نوید؟…بله هست. دخترک سر به هوا را؟..بله هست. دخترک نقاش را؟..بله هست…..دخترک ساده و بی الایش را؟…..بله هست!…خب حالا او دیگر نیست! بغض “زندگی” میشکند. هم میان صورتش هم میان کلماتی که برای نوید نوشت.

جلسه ی دوم یا سوم بود.تنها چیزی که از تو میدانستم این بود که دیر می ایی ، موهایت را مثل من شانه نمی کنی و روسری های رنگی رنگی سرت می کنی و اسمت “نوید” است. استاد برای این که تمرین جمله هایی که یاد گرفته ایم را بکند رو کرد به من و گفت:” باران..مجرد یا متاهل؟”

_ متاهل.

_ جدی؟…بچه ؟

شیطنتم گل کرد و گفتم :”اره”.

همه برگشتند و نگاهم کردند.گفت:” اسمش؟” گفتم ” باران”.همه خندیدند.استاد گفت:” یعنی هم اسم خودت؟” .گفتم:” بله.خب مگه اشکالی داره؟”.استاد با تعجب نگاهی کرد و گفت:” نمی دونم!”..همه می خندیدند.تو هم.کلاس که تمام شد صدایم کردی …

_”باران؟”

روی پله ها ایستادم.

_ “ما قراره اگه یه روزی بچه دار شیم اسمشو بذاریم باران”

خندیدم و گفتم:” اما من اگه بچه دار شم اسمشو نوید نمی ذارم هااااا”

با هم خندیدیم.با هم از پله ها پایین امدیم.گفتی:” چرا اسم بچه تو هم گذاشتی باران؟”.گفتم:” خب گفتیم یه کاره عجیب بکنیم!”.و تو باز خندیدی .گفتی:” واقعا؟”.جدی گفتم ” واقعا”.و انگار سال ها بود که تو را میشناختم.گفتم:” من هم نقاشی می کنم”.گفتی:” جدی؟..چی؟”.

_ ” رنگ روغن.اما طراحی تو خیلی قویه”

_ “تو از کجا می دونی؟”

_ “دفترتو دیدم.”

_”شیطوون.”

و ما تا اخر کوچه حرف زدیم.انگار نه انگار که تا قبل از ان حتی یک کلمه هم با هم حرف نزده بودیم.شماره ها و ایمیل هایمان را رد و بدل کردیم و دوست شدیم.به همین راحتی.

**********************************

_ “نوید..اون پشت پارک چیکار می کردی؟؟”

_” بابا داشتم روسریمو سرم می کردم!”

_”مگه سرت نبود؟”

_” مقنعه سرم بود بابا…داشتم خفه می شدم!”

_”مطمئن؟..کاره دیگه ای نمی کردی؟؟”

******************************

_”شما شام چی دارین نوید؟”

_” هیچی..شما چی؟”

_ ” ما هم هیچی.ایول.به ما هم می گن زن؟”

_” الان ..بهم مسیج داده که شام چی بخوریم؟ منم گفتم یه کاریش می کنیم”

_” اره.بریم تخم مرغ رو یه کاریش می کنیم!”

****

_ نویدی…چرا شل می زنی؟

_سوختم.خواب بودم…از تخت افتادم..پام چسبید به بخاری..سوختم!”

_ ” یعنی وقتی افتادی نفهمیدی؟؟ خواب زمستونی بودی؟”

_ “باور کن خیلی خواب بودم!”

************************************

_ “نوید..فیس بوک هستی؟”

_ “اره اره”

_ “سر می زنی بهش؟”

_ “اره.همیشه!”

_ خوشم میاد ما همه کاری می کنیم جز خونه داری!”

***********************************

_”نوید چی شد رفتنی شدی؟”

_” نه..ویزام درست نشد!”

_” چه حیف!..اشکال نداره.بالاخره درست می شه!”

_ “مگه کشکه؟”

_ “وا مگه کشک درست می شه؟”

و خیلی…خیلی خیلی وقت های دیگر که حرف می زدیم .کم اما نزدیک.

بگو نوید ..  بگو من امروز صفحه ی تو را باور کنم یا مسیجی که هنوز دلیورش نیامده؟

افزونه:  نوید بروجردی زاده ،خاطراتش را برای دوستانش و نقاشی هایش را در خاطر پایتخت نشینان حک کرد. هر جا  نقشی دیدید از مردمی سربزیر و مغموم و خسته و بی حوصله،  بدانید که کار نوید بوده است و من فکر میکنم که شاید  حوصله ی نوید هم از  زندگی  سر رفته بود!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

6 نظر برای مطلب “برای نوید بروجردی زاده،برای خاطرات رنگ به رنگش”

  1. آهای آقای نویسنده تحویل بگیر لطفن

    AL ESPAÑOL Autor TRADUCTOR Hey Estimado: Usted no debe diferir entre el lector Bzaryd Hatvn! ¿Por qué
    no responder a aquellos que escribió el matador de idiomas y otros, pero yo no me contestó?!

دیدگاهتان را بنویسید