مقدمه
درست است كه گاهي بي دقتيهاي انسانها تصادفات و حوادث را بهوجود ميآورند از آن طرف قضيه هم نبايد غافل بود كه گاه تصادفات و حوادثي كه در زندگي ما روي ميدهد سرنوشت و نگاه ما را به هر چه در اطرافمان هست تغيير ميدهند و به عبارت بهتر گاه اين حوادث هستند كه ما را ميسازند و ما را تعريف مي كنند و حتي راههاي نو را به روي ما باز ميكنند. از نگاه من حكايت دكتر شدن يزدان منصوريان آنهم در رشته كتابداري و اطلاعرساني نمونهاي از همين دست است. تصادفي روي ميدهد، دست چپش ميشكند، چند ماه خانهنشين ميشود در ايام استراحت دوستي كتابدار به عيادتش ميرود، گفتگويشان درباره كتابداري طولاني ميشود و سرانجام تصميم ميگيرد كه كتابدار بشود و ميشود! قبل از شكستن دستش، مهندس كشاورزي بوده و تصميم داشته براي فوق ليسانس كشاورزي اقدام كند ولي همان حادثه زندگي او را تغيير ميدهد. پيش خودم فكر ميكنم كه اگر دست اين مهندس كشاورزي در سال 76 نميشكست آيا او باز هم در خانه استراحت ميكرد چند ماه؟ و اگر اين اتفاق نميافتاد آيا يك دوست كتابدار به عيادتش ميآمد و درباره اين رشته حرف ميزنند؟ مطمئن نيستم ولي حس ميكنم اگر دست يزدان منصوريان نميشكست حتماً من با او به عنوان يك دكتراي كتابداري و اطلاعرساني گفتگو نميكردم! به هر حال ، او متولد 1352 در شهر كرمانشاه است. 2 ساله است كه به مشهد ميروند و در سال 70 در رشته علوم تجربي از دبيرستان فارغالتحصيل ميشود.
همان سال در رشته كشاورزي گرايش زراعت و اصلاح نباتات در دانشگاه پذيرفته و راهي دانشگاه ساري ميشود اما يكسال و نيم بعد به دانشگاه گيلان منتقل شده و سرانجام در سال 74 فارغالتحصيل شده و راهي خدمت سربازي ميشود. در سال 76 در پي يك تصادف تصميم ميگيرد به ادامه تحصيل در رشته كتابداري بپردازد، در آزمون كارشناسي ارشد شركت كرده و رتبه پنجم را ميآورد. سال 79 تحصيل در مقطع كارشناسي ارشد را به پايان مي رساند و البته در همان سال نيز با يك فارغالتحصيل كتابداري ازدواج ميكند و در سال 80 در امتحان اعزام شركت كرده و قبول ميشود. مهر 81 او در شيفيلد انگلستان تحصيلاتش را در دوره دكتري آغاز ميكند و در شهريور 85 از تز دكتري خود كه ” وب پنهان ” نام داشت دفاع ميكند و سپس به ايران باز مي گردد.
به او مي گويم دليل موفقيت خود را در چه مي بيند و او مي گويد كه اگر نتواني در بالاي يك تپه درخت باشي در ته يك دره خار باش اما بهترين خار! و دوباره ميگويم اگر در رشته كشاورزي دكتر مي شديد چه؟ و پاسخ ميدهد كه شايد ديگران من را موفقتر ميديدند اما حالا كه كتابدارم خودم راضيترم.
دكتر يزدان منصوريان را آرام، مثبت و خوشبين ميبينم و گفتگويم با او شما را آشنا ميكند با گوشههايي از زندگي تحصيلي يكي از فارغالتحصيلان دوره دكتري كتابداري و اطلاعرساني.
* از ابتدا شروع ميكنم. در سال اولي كه در كنكور شركت كرديد و در رشته كشاورزي پذيرفته شديد، آيا آنزمان هيچ اطلاعي درباره كتابداري و اطلاعرساني داشتيد؟
– من در آن زمان هيچ اطلاعي از اين رشته نداشتم حتي نشنيده بودم، ميدانيد قضيه چيست؟ موضوع اينست كه پس از پايان دوره راهنمايي من بايد ميرفتم رشته علوم انساني اما اشتباهي به رشته علوم تجربي رفتم آن هم به اين دليل كه من دانش آموز خوبي بودم و اگر به كسي ميگفتم مي خواهم به علوم انساني بروم سرزنش ميشدم. اما سرانجام سرنوشت من را به همان حوزه مورد علاقهام برگرداند.
* از يك دوست نام برديد كه باعث شد شما به رشته كتابداري علاقهمند شويد، در اين رابطه بيشتر توضيح دهيد.
– ايشان يعني آقاي نعیم آبادي اولين كسي بودند كه من را با كتاب و كتابخواني آشنا كردند. در سال 1363 كه من دانش آموز سال اول راهنمايي بودم ايشان در منزل كتابخانهاي با حدود 500 جلد كتاب داشتند كه ايشان آنها را به من و دوستان ديگر امانت ميدادند.
* پس ايشان از همان زمان كتابدار بودند؟
– ايشان اصلاً كتابدار به دنيا آمدند. آشنايي با اين فرد هم براي من شانس بزرگي بود.
* در سال 76 شما یک مهندس کشاورزی بودید. درس خوانده بودید و در حقیقت کارشناس بودید که میتوانستید در رشته کشاورزی مشغول به کار شوید ولی چه چیزی باعث شد که سر از کتابداری در بیاورید البته قصه شما و آشنایی با آقای نعیم آبادی را میدانیم.
– این تغییر رشته و تغییر نگاه یک قصه در پشت سر دارد که شاید برای خوانندگان شما جالب نباشد اما میگوید تا از جزئیات آن تغییر مطلع شوید. من در پایان دوره سربازی در ماههای آخر قصد ادامه تحصیل در همان رشته کشاورزی را داشته اما حادثهای برایم پیش آمد و دستم شکست و بعد چندماهی در منزل بستری بودم. یک روز آقای نعیم آبادی برای عیادت آمده بود و ایشان آن زمان دانشجوی کتابداری بودند، آنروز بود که من به ایشان گفتم رشته شما برایم جذاب است و مایلم بیشتر درباره آن بدانم و ایشان هم توضیحات کاملی ارائه دادند که باعث شد تصویری شفافتر از کتابداری در ذهن ما جا بگیرد و بعد هم از علاقه خود به رشته کتابداری گفت و ایشان هم توصیه کرد که کتابهای لازم برای شرکت در کارشناسی ارشد را تهیه و شروع کردم که البته من هم همین کار را انجام دادم.
* ورود شما به کتابداری صرفاً یک نوع علاقهمندی آنی بود یا اینکه آمده بودید تا به پرسشهای ذهنی خود پاسخ دهید.
– علاقه البته وجود داشت ولی بیشتر یافتن پاسخ برای پرسشها بود. مثلاً وقتی آقای نعیم آبادی از ردهبندی حرف میزد من میخواستم بدانم که دقیقاً یعنی چه و کاری میکند این ردهبندی پس از کمی مطالعه پرسشهایم جدیتر و عمیقتر شدند و البته تصمیم من هم جدیتر شد. بگذارید راحت بگویم، یک گمشدهای در درون من بود و من آن را پیدا کردم و آن گمشده کتابداری بود.
* بنابراین به انتخاب اول خود یعنی کشاورزی در مقطع کارشناسی زیاد علاقهمند نبودید.
– نمیتوان گفت که علاقه نداشتم اما رضایتی که از کتابداری به دست میآوردم به مراتب بیشتر از کشاورزی بود. و آن رضایت هم اینگونه بدست میآمدکه میدیدم به عنوان یک کتابدار میتوانم به دیگران در یافتن پاسخ پرسشهایشان کمک کنم.
* خیلی از اساتید کتابداری مثل شما در مقطع لیسانس کتابداری نخوانده بودند و حال شما هم به این جمع اضافه شدید فکر میکنید علتش چیست؟
– علت واقعی آن را نمیدانم. ولی این را بگویم که مثلاً در انگلیس کتابداری رشتهای بوده که به کلی از فوقلیسانس شروع شده است در دپارتمانی که من درس میخواندم تعداد دانشجویان فوقلیسانس به مراتب بیشتر از دانشجویان دوره لیسانس بود. اساس کار بعد از لیسانس گذاشته شده بود ولی این به معنا نیست که نباید دوره لیسانس وجود داشته باشد. نمیدانم ولی شاید اهمیت قضیه در اینست که آنهایی که در مقطع کارشناسی ارشد وارد این رشته میشوند آگاهانهتر میآیند و بیشتر علاقه دارند یعنی خواستهاند که کتابدار شوند، و این خواستن اهمیت دارد.
* یعنی آنهایی که از ابتدا کتابداری میخوانند شاید زیاد آگاهانه این کار را دنبال نکنند و یا حتی علاقه نداشته باشند.
– بله دقیقاً. و البته اشکالی هم ندارد که عدهای در ابتدا علاقهمند نباشند. شاید در ادامه وضع فرق کند.
* هیچ وقت پیش آمده که از انتخاب خود پشیمان شده باشید؟
– اصلاً. حتی یک لحظه. من حدود 10 سال است که به این کار مشغولم و هیچگاه چنین فکری از ذهنم عبور نکرده است. کتابداری ایدهآل من است. یکی از بهترین تصمیمهای من همین تحصیل و کار در حوزه کتابداری بوده است.
* در سالهای تحصیل در ایران کدام یک از اساتید بیشتر روی شما تأثیر گذاشتند.
– بگذارید این را بگویم که من کلاً در کتابداری آدم خوششانسی بودهام. یکی از خوششانسیهای من تحصیل در دانشگاه فردوسی مشهد بود و ما چهار استاد داشتیم. دکتر دیانی، دکتر آزاد، دکتر فتاحی و دکترپریرخ، و این چهار نفر از افراد برجسته این حوزه هستند و من از هر کدام چیزهای زیادی یاد گرفتم.
* در سال 79 فارغالتحصیل شدید و در سال 80 در آزمون اعزام قبول شدید از تعداد داوطلبان و پذیرفتهشدگان در آن سال خبر دارید؟
– از داوطلبان خبر ندارم ولی پذیرفتهشدگان 8 نفر بودند. من به انگلیس رفتم، و آقای جمالی یکسال بعد آمد انگلیس، آقای علیرضا نوروزی رفتند فرانسه که اخیراً فارغالتحصیل شدند، خانم صنعتجو به دانمارک رفتند آقای سعید اسدی و خانم سرافزاده به استرالیا رفتند و خانم حاضری نیز فکر میکنم به ملبورن رفتند.
* و هشتمین نفر چه کسی بود؟
– نمیدانم. یادم نیست.
* مهر 81 در شفیلد درستان را آغاز کردید؟
– بله، من اولین کسی بودم که از بین 8 نفر تحصیلات خود را شروع کردم. کلاً عجله داشتم و نمیدانم چرا.
* دو سال کارشناسی ارشد در ایران و حال در مهر 81 در شيفلد انگلستان، آنچه در ماههای ابتدای ورود و آغاز تحصیل برای شما متفاوت بود چه چیزهایی بودند.
– این تفاوتها البته بیشتر در شئون مختلف زندگی بود اما ما بیشتر به کتابداری میپردازیم. در ابتدا من حدود 3 ماه به کلاس زبان رفتم برای اینکه نمره ilets من 6 بود و آنها که 5/6 میگرفتند از این کلاس سه ماهه معاف بودند. خب البته این کلاس هم برای من فرصتی بود که محیط را بشناسم و بعد از 3 ماه رفتم به دپارتمان مربوطه و کارم را شروع کردم. اولین شوکی که به من وارد شد تنهایی در انجام پروژه دکتری بود. روز اولی که رفتم 2 استاد برای من تعیین کرده بودند. در همان روز من را با افراد و بخشهای گوناگون دپارتمان آشنا کردند و سرانجام من را به اتاقی راهنمایی کردند که در آن 5 یا 6 نفر مشغول کار بودند. یک میز خالی بود و همان میز به اضافه یک رایانه و تمام آنچه احتمال داشت به آنها نیاز پیدا کنم را به من اختصاص دادند و گفتند: ” اینجا جای شماست اگر سؤالی داشتید از ما بپرسید، حالا هم بفرمایید پروژه دکتری خود را شروع کنید” و این واقعاً شوک بزرگی بود برای من و ماهها طول کشید تا من خودم را پیدا کنم.
* یعنی شما اصلاً اساتید را نمیدیدید؟ اسم آنها چه بود؟
– اساتید من هر دو پرفسور بودند آقای نایجل فورد و خانم شیلا وبر. با آنها البته جلسات منظمی داشتیم ولی هیچگاه در آن جلسات آنها شروع کننده بحث نبودند و آنها از من میپرسیدند که چه سؤالی دارم و همین! و این من بودم که باید سؤال میکردم و مشکلات و مسائل کارم را با آنها در میان میگذاشتم. آنها به مفهوم کامل کلمه، ” استاد راهنما “بودند.
* پروفسور فورد و وبر درسی را برای شما تدریس نمیکردند؟
– اصلاً و همین باعث شد که ماهها طول کشید تا من به این سیستم عادت کنم.
* افراد دیگری که هم اتاق بودند با شما کمک نمیکردند در انطباقپذیری شما با آن محیط و سیستم؟
– ببینید، آنها آدمهای گرفتاری بودند که شدیداً مشغول انجام تز دکتری خودشان بودند و ما فقط یک سلام و علیک داشتیم. البته بعد از 6 یا 7 ماه من خودم تبدیل به یکی از همین ” گرفتارها ” شدم.
* تفاوت دوره دکتری در کشور ما با آنجا خیلی متفاوت است؟
– بله دقیقاً. آنجا همه چیز براساس خودآموزی بود البته تحصیل در مقطع دکتری. یعنی شما باید مسأله خود را تعریف کنید، روش پژوهش را انتخاب کنید، جمعآوری اطلاعات را انجام دهید، اطلاعات را تجزیه و تحلیل کنید و سپس نتیجه آن را معلوم کنید و در تمام این مسیر استاد راهنما از دور مواظب شما خواهد بود اما هیچگاه به شما نمیگوید که چکار باید انجام دهید و این از یک جهت خوب است و از یک جهت بد، خوب است چون باعث آبدیده شدن شما میشود و بد است زیرا همه تحمل این شرایط را ندارند.
* شما از روز اول کارتان را روی وب پنهان آغاز کردید؟
– من از روز اول میدانستم که موضوع تز دکتری من وب پنهان است اما تا یکسال و 3 ماه بعد نمیدانستم که قرار است با آن چه کنم. و مسأله ای که الآن وقتی برمیگردم و به آن نگاه میکنم به من انرژی میدهد اینست که من از یک تعریف یک خطی یک حوزهای برای پژوهش ایجاد کردم.
* تا یادم نرفته بپرسم که اصلاً شما در شفیلد آموزش مستقیم نداشتید ؟ کلاس و درس و استاد؟
– چرا داشتم. آنهم به اين شكل كه جزوهاي بود كه فهرست يكسري واحدهاي درسي در آنها نوشته شده بود و شما به عنوان دانشجوي دكتري موظف بوديد آنها را بگذرانيد اما گاهي اوقات با نظر دپارتمان و استاد راهنما مي توانستيد از اين قضيه معاف باشيد. من حدود 75 واحد گذراندم كه البته واحدهاي آنجا با اينجا متفاوت استو 75 واحد ميشود 5 درس. البته من در سال اول براي رفع مشكل تنهايي اين واحدها را گرفتم و اين مسأله خيلي در انطباق با محيط به من كمك كرد. اين را هم اضافه كنم كه در اين كلاسها فقط دانشجويان دوره دكتري نبودند بلكه دانشجويان كارشناس ارشد نيز شركت ميكردند.
* آنچه در كشور ما معمول و مرسوم است حتي در دوره دكتري، كلاس و درس و استاد و امتحان است.
– تفاوت تحصيلات در ايران و انگليس اين است كه در انگليس از روز اول بايد پايان نامه خود را شروع كنيد.
* يعني سؤال بايد مشخص باشد؟
– بله و يا اگر نيست محدوده كارتان بايد روشن باشد. و اين باعث ميشود كه دانشجو چند سال با سؤال يا موضوع خود درگير باشد. تفاوت ديگر اينست كه در آنجا نمرهاي در كار نيست و فقط كار شما ارزيابي ميشود كه آيا از آن درس عبور كردهايد يا در آن ماندهايد. و از اينها مهمتر اينكه در روز دفاع نيز به شما نمرهاي داده نميشود و تا آنروز شما نميدانيد كه آيا مدرك دكتري ميگيريد يا نميگيريد.
* يعني احتمال دارد كه پس از 4 سال به شما دكتري ندهند.
– بله اين احتمال وجود دارد با اينكه احتمالش كم است ولي صفر نيست.
* شما تجربه تحصيل در مقطع دكتري را در شفيلد داريد از چگونگي برگزاري دوره دكتري در داخل هم آگاه هستيد. از نگاه شما كدام يك دانشآموختگان اين رشته را ورزيدهتر مي كند؟
– من احساس ميكنم كه نظام آموزشي انگليس كاملاً پژوهشمدار است و اين مسأله خصوصاً در مقطع دكتري باعث ميشود همانطور كه شما به دقت گفتيد دانش آموختگان اين حوزه ورزيدهتر شوند. اما خب در داخل هم سيستم خوبي وجود دارد و كلاس و درس برقرار است و در نهايت نيز روز دفاع فرا ميرسد و شما دكتر ميشويد و من اصلاً نشنيدهام كه كسي نتواند دكتري بگيرد حداكثر قضيه اينست كه شما شايد نمره كمتري بگيريد اما اينكه دكتري نگيريد بهكلي منتفيست.
* و الآن 8 ماه است كه بازگشتيد. نگاه امروز شما به كتابداري ايران با نگاهي كه قبل از رفتن به انگلستان داشتيد آيا تفاوتي كرده است؟
– بله تفاوتها و تغييرات زياد بوده و كتابداري در ايران به جلو حركت كرده و اين جلو رفتن را مي توان با شاخصهايي بيان كرد، نشريات ما پربارتر شده، كتابدارهاي ما در جمعهاي تخصصي يا عموميتر حرفهاي جديد دارند و كاملاً علمي حرف ميزنند، همايشهاي ما واقعاً خوب است و انجمني كه ما داريم فعالتر شده و بهطور كلي من يك شور و شوق مضاعفي در جامعه كتابداري ايران ميبينم.
* حاضريد چند تا از مشكلات كتابداري ايران را نيز نام ببريد؟
– راستش من در مقامي نيستم كه اين مسأله را آسيب شناسي كنم و از طرفي من فقط 8 ماه است كه برگشتهام.
* نگران نباشيد، هر چه بگوييد با توجه به همين 8 ماه كه بازگشتهايد سنجيده ميشود.
– نگاه كوتاه من به من ميگويد كه كتابدارن ما بايد بيشتر به هم نزديك شوند و بيشتر روي مشتركات خود تمركز كنند.
* مشتركات تئوري يا حرفهاي؟
– از لحاظ حرفهاي ميگويم. من در انگليس هم كار كتابداري كردهام و اگر كتابداران به هم نزديك باشند به رشد و بالندگي حرفه كمك ميكند و اين جلو رفتن با خواستنِ همه البته سريعتر انجام ميشود.
* حتماً شنيدهايد كه اكثر كتابداران از پايگاه و منزلت اجتماعي كه دارند راضي نيستند. آيا شما هم چنين احساسي داريد؟
– به هيچ وجه. من از اينكه كتابدار هستم خوشحالم و هميشه از كتابدار بودن راضي بودهام و فكر ميكنم اين تلاش و كوشش ما در درون حرفه است كه پايگاه اجتماعي ما را مشخص ميكند. به هر حال پايگاه و منزلت اجتماعي هيچگاه مسأله من نبوده است.
* اين احساس را در ميان دانشجويان خود ديدهايد؟
– بله، بعضي از آنها نيز از اين بابت نگرانند ولي من همراه با آنها صحبت ميكنم و سعي ميكنم اعتماد آنها به رشته را افزايش دهم.
* چه دروسي را در حال حاضر تدريس ميكنيد؟
– نمايهسازي و چكيدهنويسي، مرجعشناسي تخصصي، آشنايي با بانكهاي اطلاعاتي و در ترم آينده آمار و احتمالات مقدماتي، واژهپردازي و براي مقطع فوق ليسانس پزشكي، ذخيره و بازيابي اطلاعات را تدريس خواهم كرد.
* برميگرديد به شفيلد، آيا از نايجل فورد و شيلا وبر با خبر هستيد؟
– بله مرتب با هم در تماس هستيم و هنوز دربارة پاياننامه من در حال نوشتن مقاله هستيم. تز دكتري من 12 فصل داشت و از هر فصل يك مقاله تهيه شده است.
* فورد حدوداً چند سال داشت و مدرك تحصيلياش چه بود؟
– حدود 57 سال دارد، او دكتري كتابداري ندارد ولي پرفسور است. او فوق ليسانس داشت . چندبار از او پرسيدم كه چرا دكتري نگرفتي و او پاسخ ميداد كه فرصت نداشته است. اما ايشان شايد بيش از 20 دانشجوي دكتري تربيت كرده است.
* شيلا وبر چطور؟
– ايشان حتي فوق ليسانس هم نداشتند. شايد باورش سخت باشد اما واقعيت دارد. ايشان ليسانس زبان آلماني به همراه يك ديپلم كتابداري داشتند اما نكته اين بود كه 25 سال سابقه كار در كتابداري داشتند و از اين 25 سال ، 15 سال آنرا در كتابخانه ملي انگليس گذرانده بودند، و يك سمت اجرايي و تحقيقاتي در آنجا داشتند. ناگفته نماند كه ايشان يكي از صاحبنظران حوزه سواد اطلاعاتي در دنيا هستند.
* اينها نشان ميدهد كه صرف مدرك تحصيلي، يا دكتر بودن نميتواند دليل بر استادي شما در يك رشته باشد و اينكه تجربه كاري هموزن مدرك تحصيلي ميتواند مهم باشد.
– بله همينطور است. در آنجا مدرك تحصيلي نشانه ارزش كار افراد نبود. بله همان كار و تلاش بود كه جايگاه افراد را مشخص ميكرد. مثلاً پرفسور فورد تا آنزمان كه من ايشان را شناختم 120 مقاله علمي نوشته بود و چندين بار مقالات او به عنوان مقاله سال برگزيده شده بود البته در انگلستان.
* در انگلستان كار هم كرده بوديد؟
– بله
* منظورم كار دانشجويي نيست، كار به عنوان شغل و اينكه دستمزد دريافت كنيد؟
– بله اين كار را هم انجام داده بودم. در 2 كتابخانه كار ميكردم. يكي در كتابخانه شفيلد كالج و ديگر كتابخانه مركزي دانشگاه شفيلد.
* چقدر دستمزد ميگرفتيد؟
– تقريباً ساعتي 6 پوند، البته پول كمي بود.
* پس از پايان تعهد خودتان در ايران، احتمال دارد كه براي زندگي، تدريس و كار به كشور ديگري برويد؟
– البته من ارتباط علمي با ديگر كشورها را دوست دارم اما علاقه دارم اين ارتباط به گونهاي باشد كه كارم را در كشور خودم داشته باشم. شايد من در يك كشور ديگر موفقتر باشم ولي از بودن در ايران راضيترم.
*تقريباً سؤالهاي من به پايان رسيده است به جز اينكه علاقهمندم بدانم نظر شما دربارة راهاندازي يك نشريه ديجيتالي در حوزه كتابداري و اطلاعرساني چيست؟
– البته كمبود نشريهدر حوزه كتابداري و اطلاعرساني ايران وجود دارد و اميدوارم هر روز اين نشريات افزايش پيدا كند و اينكه گفتيد يك نشريه ديجيتالي قرار است راهاندازي شود جاي خوشحالي دارد زيرا در جامعهاي كه تعداد آدمهاي مرتبط با اينترنت آن هر روز در حال افزايش است نداشتن يك نشريه ديجيتالي ضعف بزرگي محسوب ميشد.
* از اينكه در اولين شماره نشريه ” شيرازه ” با ما گفتگو كرديد متشكريم.
– من هم از شما بابت تمام زحماتي كه ميكشيد سپاسگزارم و اميدوارم هميشه موفق باشيد.