معامله ی ” خون ” و ” خرد” !
دخترم سلام..عزیزکم دوستت دارم…اما تو باور نکن! امروز مثل همیشه نیستم.یعنی حتی توان نوشتن ندارم و اگر برای تو نبود ابدا کلمات را ردیف نمیکردم.ولی چه کنم که تو یگانه …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
دخترم سلام..عزیزکم دوستت دارم…اما تو باور نکن! امروز مثل همیشه نیستم.یعنی حتی توان نوشتن ندارم و اگر برای تو نبود ابدا کلمات را ردیف نمیکردم.ولی چه کنم که تو یگانه …
Read More
همان روز صبح رفته بود جلوی آینه و موهایش را آورده بود روی سینه هایش و شروع کرده بود به شانه زدن.همیشه بلند بود و فقط یکبار آنهم در سالهایی …
Read More
پیش از این نوشته باید که خوانده باشید اینها را؛ قند عسل من.. غزل من …گل نازم، غزالم پسر چوپان با تو پادشاه است و به دست های کوچکت سپرده سرنوشت من!…این اخرین و …
Read More
همیشه می نشستم روی تنها پلکان رو به خیابان خانه ی اجاره ای و دوچرخه سواری پسر حاج اکبر را نگاه میکردم.خانه ای چند اتاقه که تنها یک اتاقش سهم …
Read More
توضیح: سالها گذشته بود از روزگارانی که هر هقته و هر روز برای بچه ها مینوشتم،شاید هفده یا هجده سال پیش. حس و حال آنروزها را گم کرده ام. خاطره …
Read More
باز هم روز تولد، حالا نمیدانم هفت ساله میشود یا هشت ساله،منم که حوصله ندارم،خب البته باید یک هدیه ای چیزی تهیه کنم،حالا شاید خیلی ها در این روز …
Read More
کیوان جان آخه اینم اسمه که ننه بابات رو تو گذاشتن؟ کیوان؟ میدونی که من همیشه کیوانوو صدات میزنم. ننه بزرگم همیشه وقتی پسرهای فامیل عروسک بازی میکردن بهشون میگفت …
Read More
سه سال یا بیشتر بود که ان را برای رفیقی نوشتم که کم خاطره نداریم باهم! نامه ی پیشین من به او شاید 7 یا هشت سال پیشتر بود اما …
Read More
“سلام و علیک ها” نیز متولد میشوند و می میرند. هم تولد دلیل دارد هم مرگ. این را باید بدانیم و بپذیریم. این هم شاید قصه مرگ یک سلام و …
Read More