کودک بمان…در دنيای ادم بزرگها خبری نيست!!!
جمعه، 21 آذر، 1382 سلام امروز شايد پس از دو سال…..درست يادم نيست… نمی دانم ولی دوباره امدم و اتاقت را دیدیم و نوشته هایت را خواندم… را..هنوز مثل گذشته هم …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
جمعه، 21 آذر، 1382 سلام امروز شايد پس از دو سال…..درست يادم نيست… نمی دانم ولی دوباره امدم و اتاقت را دیدیم و نوشته هایت را خواندم… را..هنوز مثل گذشته هم …
Read Moreپدرم ديگر خسته شده است..البته اصلا به روی خودش نمی اورد ولی ۳۵ سال است که صبح ساعت ۵ ميرود سر کار و شب ساعت ۱۰ بر می گردد…پيرمرد گاهی …
Read Moreروياي من سلام!!! اگر بگويم دلم برايت قد يك ارزن شده حتما بازميگويي كه دارم شعر مي گويم يا اينكه خودم را لوس كرده ام…ولي باور كن كه واقعييت دارد …
Read Moreمن نمي دانم چه هيزم تري به شما فروخته ام كه دست از سرم بر نمي داريد.شايد هم مي خواهيد اينقدر به اين كارهاي دور از ادب و اخلاق ادامه …
Read Moreگیجم..شاید خسته..بی هیچ حوصله ای…میچرخم میان رستورانی که به روزگاری نه چندان دور خانه ای بوده است سرو صاحب دار و حالا شده است تجارتخانه…باغش خواستنی ست…کمی سردم شده است…خدای …
Read More