همایش یا نمایش! بودن یا نبودن؟ مساله این بود!!

شیرازه//پاییز سال  87،برگ درختان زرد میشد،اوضاع کتاب و فرهنگ ومطالعه زرد تر بود،همایش های انجمن کتابداری ایران ظاهرا به راه بود اما هیج نشانی از همایش با خود نداشت،شاید هم داشت و گمان من خطا بود …بگذریم!

1.      دوشنبه ،یک روز مانده به سی ام مرداد ماه.خبرم می کنند که فردا سه شنبه همایشی در کتابخانه ملی برگزار می شود که میزبانش دانشجویان کتابداری اند ،یعنی ادکا. کسی که آمده بود تا خبر برساند گرچه نیتش این بود که پنهان کند حس نسبتا ناخوشایندی را که پس  از شنیدن خبر یک همایش دیگر! آمده بود به سراغ خودش و می دانست که به سراغ شنونده نیز می آید، اما انکار و ابطال  آن حس نیامده بر زبان اما موجود در دل و ذهن به سادگی انتقال خبر نبود.

موضوع را که پرس و جو می کنم می گویند که همایشی ست با هدف نقد همایش های کتابداری و اطلاع رسانی! می خواهم پیش داوری نکنم ،پس هیچ نمی گویم به جز آنکه قول می دهم تا اگر فرصت شد گزارشی از آن همایش برای نشر در شیرازه تهیه شود. سه شنبه بعد از ظهر در یکی از سالن های کتابخا نه ی ملی تنی چند از استادان و کارشناسان و دانشجویان حضور دارند که چند نفری بالا می نشینند تا بحثی را باز و پی بگیرند و جمعیتی که شاید به سختی به 30 نفر می رسید پایین می نشینند تا بدانند و مطلع شوند که سر انجام این نقد و بررسی چه خواهد شد! حضور بسیار اندک کتابداران و علاقه مندان آنچنان است که بالا نشینان زبان به نقد و اعتراض باز می کنند و از عدم مشارکت و همراهی نکردن کتابداران سخن می گویند و در مرحله اول، همایشی که آمده بود تا دیگر “همایش ها” را نقد کند به نقد همان همایش!!! تبدیل می شود(اینها را بعدا می شنوم) و این نه عجیب بود و نه دور از  انتظار! اما عجیب تر آن بود که اصولا  چرا در وضعیتی که همه کم و بیش می دانستند افزایش کمی اینگونه نشست ها خود آسیبی جدی ست، مجددا چنین نشست کم بنیه ای برگزار و نام پر هیبت همایش بر آن نهاده شده بود!؟  و چرا آنانی که بالا نشین بودند  و استادانی که دانشجویان علاقه مند را مشورت داده بودند ،این نکته را درنیافته بودند که در چنین شرایطی شاید کتابداران “همایش زده!”  نه استقبال کنند و نه حتی بشنوند. من شک ندارم که برای نقد همایش های کتابداری و اطلاع رسانی چندین کار مفید تر و عمیق تر که سرانجام نیز راه را نشان بدهند وجود دارد که بسیار از نشستن و ارائه بیانیه های شفاهی که آفت هرگونه نقد و تحلیل عمیق و کارگشاست ، در پیش تر است. اما چرا دل و ذهن به سوی “همایش” می رود و آن “کار دیگر” فراموش می شود جای پرسش بسیار دارد. پرسش هایی که دست اندرکاران برگزاری هرگونه همایش کم بنیه ای را به چالش می کشاند و آنا ن چه بخواهند و چه نخواهند اگر نتوانند از این نشست ها و گردهمایی ها و …به نتایج ملموس و راهگشا و عملی برسند نباید فراموش کنند که شاید در ذهن مخاطبان این همایش ها ، فقط “نمایش” تلقی شود و این از نتایج ناخواسته ای ست که آسیب جدی و عمیق برجا می گذارد و باور کتابداران را به اینگونه مسائل سست و فاصله ی میان بدنه کتابداری ایران را با سطوح بالاتر عمیق تر می کند و این شکاف خود داستانی دیگر می شود و شاید نیازمند به همایشی دیگر!

به هرحال به گمان من کسی نپرسیده بود که سنجه ی  سنجیدن یک همایش ،چه پیش از برگزاری و چه پس ازآن کدام است؟ یا اگر هم چنین سنجشی صورت گرفته بود نتیجه نشان می دهد که سنجه ها نه به واقعیت نزدیک بودند و نه به حقیقت. چرا که اگر به واقعیت نزدیک بودند ،حداقل استقبال از آن بیشتر بود و اگر به حقیقت نزدیک بود باید از دل آن طرح و برنامه ای بیرون می آمد که “همایش” ها را راهی دیگر در پیش پا می گذاشت.

به سادگی می توان نشان داد که سنجش پیش از برگزاری عادت ما نیست و نبوده و در این وضعیت  چنین نشست و همایشی قابلیت سنجیدن همایش های دیگر را نخواهد داشت برای آنکه خود تن به سنجش نداده است ! و خود را وزن نکرده است!  و تاریخ و جغرافیای خود را ندیده گرفته و از اصل مطلوبیت نهایی آدم اسمیت که متعلق به حوزه اقتصاد است اما در همه حوزه های زندگی فردی و اجتماعی جاری و ساری ست  غافل شده است که به ساده ترین زبان می گوید برای انسان تشنه، اولین لیوان آب بیشترین مطلوبیت را دارد و هر چه تعداد لیوان های آب بیشتر شود از مطلوبیت اولیه کاسته تا آنجا که مطلوبیت سیر نزولی پیدا می کند! و پرسش اینست که  چرا کسی نگفت و ندانست که شاید همین همایش آخرین لیوان آبی می تواند باشد که پس ازآن  ما را به سیر نزولی بیندازد؟! اینها را برای این نمی گویم که بانیان همایش  دانشجو بوده اند و این حرف ها، چرا که پیشتر در خبرنامه انجمن نوشته بودم که کار دانشجویی نه حقیر تر است و نه فقیر تر و دانشجویان گه گاه پیشی می گیرند از اساتید خود حتی! و هنوز هم اعتقاد دارم که کارهای دانشجویی می تواند پیش رونده تر،تاثیر گذارتر و عمیق تر باشد.  پس قصه این نیست و شاید این تنها بهانه ای ست برای آنکه دست اندرکاران همایش در حوزه کتابداری و اطلاع رسانی دردانشگاه ها و شهر ها و انجمن های گوناگون در ذهن داشته باشند که سقوط از کجا می تواند آغاز شود! به هر حال چند دقیقه می مانم و برای گزارشی دیگر راهی می شوم و با خودم می گویم که نکند همایشی که آمده تا آسیب شناسی کند خود یک” آسیب” باشد!  و نکند همایشی که آمده تا زخمی را بررسی و حتما راهکاری برای مداوا بدهد خود زخمی شود نیازمند به همایشی دیگر!!!

2.     قصه پیشی گرفتن همایش ها از نظر کمییت بر کیفیت در مملکت ما نه حرف تازه ای ست و نه پنهان از نظرها  و نه حتی مختص به حوزه ی کتابداری و اطلاع رسانی. همه می دانند و می گویند اما گویی اراده ای نیست که  پوسته را کنار گذاشته و کمی بیشتر به مغز و انچه باید از دل این نشست ها و همایش ها بیرون بیاید  بیندیشد و یا اگر هست چنان گرفتار مسائل روز مره و ابتدایی ست که لاجرم وقت و انرژی و سرمایه فکری و ذهنی  را به هدر می دهد و فرصت نمی دهد که بانیان و حامیان پیش از هرگونه برگزاری برای سنجش دیگر مسائل به سنجش اینگونه نشست ها بپردازند . تقویم همایش ها و سمینارها در این مملکت اگر خوب کاویده شود حتما نشان خواهد داد که هزینه های مادی و معنوی به چه میزان بوده و  آنچه حاصل شده ومی شود به چه میزان! گرچه  هنگامی که ” آمار کمی” ملاک می شود!” آمال کیفی” ناخوداگاه به محاق می روند اما همیشه راهی هست که بتوان از این همه سرمایه ذهنی و عاطفی که هزینه می شود نتیجه ای مطلوب تر گرفت و ریشه را در آب جاری و سالم تری گذاشت تا میوه ها سالم تر و خواستنی تر شوند. به شرط آنکه از سنجیدن های پیشینی غافل نشویم و پیش از قدم برداشتن تکلیف نیت و ابزار و اهداف  را روشن کنیم. “قدم برداشتن”  برای” قدم برداشتن” ادمی را به پیش نمی برد  بلکه برنامه و پیدا کردن راه های اتصال نظر به عمل  است که ما را جلو برده و کاری می کند که از “دوغ واقعیت”،” کره ی حقیقت “بگیریم.

نمی دانم ولی می پندارم که شاید دلبسته گان به  ” کمییت” با این سخن مارکس بیشتر هم داستان هستند که می گوید ” کمییت ،حقیقت کیفیت است!!”  و فراموش می کنند این حرف پر مغز حضرت مولانا را که:

چند بازی عشق با نقش سبو                              بگذر از نقش سبو رو اب جو

صورتش دیدی ز معنی غافلی                           از صدف دری گزین گر عاقلی.

باری

داستان همایش ها در حوزه کتابداری و اطلاع رسانی به گونه ایست که چنانچه ویرایش مجدد نشود ، کمتر خوانده خواهد شد!   و مسولین و اساتید و کارشناسانی که بانیان اینگونه حرکت ها هستند نباید  مهجوری و عدم استقبال نسبت به همایش ها را به پای بدنه ی کتابداری ایران بنویسند که عاشقانه و نجیبانه تلاش می کنند و حرف می شنوند و سر به زیر کار را پیش می برند. عدم مشارکتی هم اگر هست باز توپ در زمین بانیان این نشست ها و همایش هاست. چرا که آنها باید رصد کنند مسائل و مواردی که خواستنی ترند کدامند! آنان باید پیدا کنند شیوه های و راه هایی که جذاب تر و ماندنی ترند! آنان باید بکاوند و بسنجند که در کدام زمان ،کدام مساله اولویت دارد. آنان باید بگویند که فلان همایش و نشست کدام گره را باز و کدام راه را هموار و کدام سنگ را از میان بر می دارد. آدمیان آنگونه که مولوی می گوید همیشه بدانجا می روند که قبلا دلشان رفته باشد و این بر عهده ی بانیان همایش هاست که خبر از دل  و ذهن کتابداران داشته باشند. و اگر نداشته باشند به کدام نیت و کدام هدف چنین همایش های کم رمقی برگزار می کنند؟ کدام دلیل است که هر بار همایش های حوزه ی کتابداری را با استقبال کمتر روبه رو می کند؟  برای مثال چرا باید همایش های انجمنی که به گمانم حالا باید بیش از سه هزار عضو داشته باشد با حداکثر دویست نفر برگزار شود؟ یعنی با کمتر از یک دهم اعضا! می دانم که همه اعضا ساکن پایتخت نیستند ولی یکی باید حساب کند که چه تعداد پایتخت نشینند و از این پایتخت نشینان به چه میزان حضور پیدا می کنند!؟ گرچه این تنها یکی از دلایل اقبال هرگونه همایشی می تواند باشد اما  شاید اگر همین محاسبه ساده صورت بگیرد اصلا معلوم شود که مشارکت حتی فراتر از انتظار است! آنان که در انجمن کتابداری ایران فعالیت می کنند از صدر تا ذیل بی شک همگی عاشقانه تلاش می کنند، تلاشی بی مزد ومنت، این را همه می دانند ولی شاید لازم است که طرحی نو ریخته شود.شاید ضروری ست که  به مسائل حوزه از دریچه های دیگر نگاه شود. شاید اصلا لازم است که چندی برگزاری همایش های کم رمق متوقف شود تا ذهن و دل جامعه کتابداران که حالا به گمانم سیراب است از همایش های پر نام اما گمنام!  تشنه تر شود و همانگونه شود که جلال الدین رومی می گوید:

آب کم جو تشنه گی آور بدست             تا بجوشد آبت از بالا وپست

3.     سخن آخر اینکه “همایش برای نمایش” و سخنرانی  ومانفیست های شفاهی در مملکتی که همه در آن متبحرند! کاری از پیش نمی برد و به آنانی که فکر می کنند بودن بهتر از نبودن است آن هم به هر قیمتی، باید گفت تا فراموش نکنند که “بودن یا نبودن” مساله  و پرسش ادیب شهیر انگلیسی در قرن شانزدهم !بود اما به هزارو یک دلیل خرد و درشت مساله و پرسش  قرن بیست و یکم نیست!  امروزه  “چگونه بودن” است که پیشی گرفته است.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *