“کرونا” ی تاریخی و جبهه ی متحد ابلهان

?اگر بگویم این روزها زبانم بند آمده حرف گزافی نگفته ام. اگر بگویم هیچ چیز را نمیتوانم قلمی کنم حرف راستی زده ام. گاهی فکر میکنم ذهنم دیگر به چابکی سالهای قبل نیست. به دوستان آشنایان گفته ام چندین مرتبه و خندیده اند به من. یک چیزی یا یک سری چیزها میان ذهنم چنان سخت و سرد و متصلب شده اند که حس میکنم عنقریب همه رگ های مغزم را پاره میکند . یعنی اگر ننویسم شاید حتی خطرناک باشد برای من. سرم به شدت داغ میشود گاه به گاه. مثل همین حالا. میدانم که باید بنویسم اما توانش را ندارم. شما بگو انگیزه. دلیلی دیگر ندارم برای نوشتن. همه چیز برایم علی السویه شده است. و میدانم که این خطرناک است. مدام فکر میکنم که چرا باید بنویسم؟ بنویسم که چه بشود؟ مگر من امیدی دارم به آینده و این جماعتِ داغان؟ برای که بنویسم؟ برای چه؟ گور پدر همه امان! ما که در آتش حماقت جمعی در حال سوختنیم ، اینهم رویش! ما ایرانیان ورشکسته به تقصیریم. در همه سطوح. چه فردی چه جمعی. در همه حوزه ها از سیاست و ادبیات و فرهنگ تا اقتصاد و اجتماع و فلسفه و اخلاق. حجم بلاهت و حماقتمان تمامی ندارد. ما همه ی فضایل انسانی را به گه کشیده ایم و میکشیم و از اخلاقِ جمعی که یک سامانه تمام قد است یک فاحشه ی بی سروسامان ساخته ایم(به نفع آنچه دلمان میخواهد) و همه اینها را به حساب “باحالی” های مشمئز کننده ، ” بامزه گی” های متعفن ، “سرخوشی” های سطحی و ابلهانه و “زبرو زرنگ” بودن های تهوع آورخودمان گذاشته ایم و میگذاریم.

جامعه و جماعت ایرانی گرفتار یک” کرونا”ی تاریخی است. “کرونا” یی که نسل اندر نسل به ما سرایت کرده است و همه مبتلاییم اما به هیچ جایمان حساب نمیکنیم برای اینکه خودمان بیماریم. برای اینکه جد اندر جد مبتلا بوده ایم. برای اینکه پدران و مادران ما نیز سالم نبوده اند. ما باید آدمهای زرنگی را که حقوق دیگران را دور میزنند و میزدند تا به سود خودشان برسند قرنطینه میکردیم اما نکردیم و حتی خودمان هم مبتلا شدیم و برا ی همین حالا دسته جمعی ته چاهیم. ما باید کسانی را که در چشم برهم زدنی به قدرت و ثروت و شهرت رسیده اند و میرسند را به دلیل اینکه قطعا راهی برخلاف مصالح جمعی رفته اند و میروند قرنطینه می کردیم؛ اما نکردیم و حالا همه ایرانیان شهوت قدرت و ثروت و شهرت گرفته اند و میخواهند زود به همه چیز برسند و هرچیز سرراهشان باشد را کنار خواهند گذاشت . همه چیز را. هر فضیلتی که فکرش را بکنید. ما ایرانیان نسل اندر نسل در اوج حقارت و فلاکتی که پدران و مادرانمان به دلیل جهل داشتند و دارند و داریم ،اختیارمان را دادیم به دست کسانی که در آموزش الفبای دانایی ، تصویر “مار” را برای ما کشیدند و ما مشتاقانه فریب خوردیم و زندگیِ “دیگر جهانی” که خودشان به آن باور ندارند را به ما فروختند وسازوکار زندگی در دنیایِ واقعی را از ما ربودند و ما باید اینها و فکرشان را قرنطینه میکردیم اما نکردیم وهمه از عوام تا خواص،منورالفکر و استاد دانشگاه و ….همه آلوده شدیم و هستیم. نمونه بسیار است و شما لابد بیشتر از من میدانید. ما ایرانیان “کرونا” ی تاریخی داریم و تا یکسری از اندیشه ها و حاملان آنها قرنطینه نشوند این بیماریهای سهمناک و مسری از بین نخواهد رفت و هیچ نسیم سلامت و شادکامی در حیات جمعی ما نخواهد وزید.

نگاه کنید به این روزها. مردمان داخل ایران هزار گرفتاری دارند. خانواده هایمان در خطر. نه دارویی، نه درمانی، نه سامانی، نه دلسوزی نه گرمایی نه اخلاقی نه وجدانی نه شرافتی و نه هیچ! محاصره در دست زرنگ ها و تصویرگران مار و شهوتیان قدرت و ثروت که باید قرنطینه میشدند در طول قرن ها و نشدند! ما اما نشسته در ینگه ی دنیا. با یک صدم آن مشکلات و نگرانی ها. آنوقت عده ای از ما چه میکنند؟ شرم آور است. کثافت کاری ست. بلاهت و حماقت بی مرز است. بیماری آمده کنار گوشمان. خبر میدهند از همه جا که آهای ایرانیان همیشه در صحنه! این یک بار نمانید دراین صحنه! بمانید در خانه هایتان. کمی بروید به انفراد خودتان.باور کنید که نمی میرید از تنهایی. چیزیتان نمیشود. اصلا کمی تنها باشید و فکر کنید. تنها باشید وکتاب بخوانید. تنها باشید و فیلم خوب ببینید. اما مگر بچه زرنگ هایِ سرشار از عقده و عقیده ی های تباه این چیزها سرشان میشود؟ مگر شهوتیان ثروت، فرصت را از دست میدهند برای پول در آوردن؟ یک هفته پس از سقوط و سوگی که ایرانیان را پس از سالها در داخل و خارج به یکدستی رساند ،بازار مکاره ی کنسرت های قرواطوار شروع کردند به تبلیغ و فروش و بچه زرنگ های سرشاراز عقده ی روزگار که ابدا از عشق و حالشان نمیگذرند شروع کردند به خرید. هیچکدام غم ایران و ایرانی نداشتند و ندارند. بگذارید به شما بگویم اگر پیراهن سیاه بر تن پاره کردند باورنکنید. اگر بیانیه دادند و اظهار سوگ کردند و هموطن هموطن گفتند باور نکنید. اگر ایران ایران کردند باور نکنید. به عملشان نگاه کنید. نه در زمان های عادی. در بزنگاه های زندگی. اینها(شهویتان ثروت در مونترال و تورنتو و …) نانشان میان خون و سوگ مردم است وابلهانی که خریدار کالای اینها هستند شرکایِ جاهل و فرصت طلب و باری به هرجهت اینها.
این دو گروه نه شرم دارند و نه شرافت. نه ارزش حیا را میدانند نه بی ارزشی قباحت. اینها گرفتار عقده های هزارگونه اند و هزارساله. با ادعاهای پوچ وذهن ومغز توخالی و تصویرهایی که از “مار” برایشان کشیده اند و در اوج جهالت نفهمید ه اند که به زهر همان مارها مسموم و مفلوک شده اند. به اینها میگویند حالا که بیماری میان جماعت ایرانی فراونی بیشتر دارد، لااقل بنشینید سرجایتان، میان اجتماعات نروید .قر ندهید حالا یکسال. بگذارید این طوفان عبور کند. سلامتی جمعی در حوزه ی این ویروس صرفا یک مساله ای فردی نیست بلکه جامعه به طور کلی باید هوشیار باشد اما بچه زرنگ های سرشاراز عقده و شهویتان ثروت، گوشی برای شنیدن ندارند . اینها که احترام “هموطن سوگوار” و “ایرانِ دربند” حالیشان نیست در اوج کاسبکاری و زرنگی فقط و فقط به سود و عشق و حال متعفن خودشان فکر میکنند. برای اینها سلامت جامعه ایرانی مهم نیست. اینها همان کسانی هستند که ازسامانه ی اخلاقِ جمعی یک فاحشه ی بی سروسامان میسازند و ساخته اند . و با بی شرمی میگویند “هموطن اینجا کشوری آزاد است و بهتر است هرکس خودش تصمیم بگیرد. اینها همان کسانی هستند که “آزادی” را ، یعنی مادر همه ی قضیلت ها را به ولنگاری و هرجایی بودن و تباهی و پلیدی کشانده اند و وسیله ای کرده اند برای فرومایه گی های خودشان. اینها نمیفهمند که یک جاهایی باید از عشق و حال شخصی گذشت به نفع جماعت و مردم. اینها جماعت و مردم را شهید میخواهند برای عشق و حال خودشان. اینها ایران و ایرانی را بدنام و فرومایه و بدنشان میخواهند برای سود و نفع شخصی و خواهش های سست و بی بنیاد و کثافت های ذهنی و عقده های هزارساله اشان. فقط آمده اند ینگه ی دنیا که پز بدهند به فک و فامیلهایشان. اینها دغدغه رشد ندارند . دغدغه اخلاقِ جمعی و ازادی واقعی ندارند. نگاه به دک و پزشان نکنید از مرد و زن که نشسته اند به ینگه ی دنیا. باور کنید ، مردمان روستاهای دور افتاده ایران از اینها با کلاس تر و دانا تر وفرهیحته تر هستند و اگرهم نباشند به هزار دلیل قابل احترام ترند تا کسی که در جهان ازاد نفس میکشد اما ازادی را به فرومایه ترین وجه تفسیرمیکند و تخفیف میدهد.
حرفم را تمام میکنم با این نکته که در کشاکش مرگ و زندگی، درگیر و دار نگرانی های جمعی و به حق اندک جماعت ایرانی، در کشاکش اخلاق و ازادی، دوستان و اطرافیان خودتان را بشناسید. ویروس های دو پا را. اذهان “کرونا” زده را. فروشندگان سلامتی به عشق و حال را. سرخوشانِ تباهی در سوگ ایرانیان را. سرمستان ثروت اندوزی در فقر و فلاکت مردمان را. امروز اگر این آدمها را از خودمان دور نکنیم و آنها را در سرزمین سرخوشی های تهوع آورشان تنها نگذاریم فردا شاید دیر باشد. نگاه کنید به اطرافتان. ببنید چه کسانی شما را به ساده گی میفروشند و عشق و حال فردی را به سلامتی جمعی ترجیح میدهند. پر و خالی شدن سالن های کنسرت و پایکوبی آنهم در سالی چنین سیاه و شوم و تاریک و حزن آلود و غم انگیز و سرشاراز خون و اشک و بغض و آه و درد و حسرت فقط یک نشان دارد، و آن هم اینست که ابلهان متحد شده اند و وظیفه اصلی ما قرنطینه آنهاست! حواستان باشد!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *