حماسه ای برای نسرودن!
دست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
حركتي نميكنند و تا اوار بر سرشان فرو نيايد تفاوت ديوار استوار و لرزان را در نمي يابندو هيچ نميانديشند كه سبب چيست و مسبب كيست ..نمي خواهم حتي حماسه سراي اين حماسه هاي ظاهري باشم كه ما مردم اگر اهل حماسه بوديم به حقيقت..الان يك چشم اشك و يك چشم خون نداشتيم…من براي مردمي كه تا 50000 نفر جلوي چشمشان پر پر نزنند جنب نميخورند كف نمي زنم..و كلاه بر نمي دارم…گوش را به لاف ها و ادعاهاي بي ثمرشان ميبندم….از حرفهاي من دلچركين ميشوي ..برو…به سلامت…من مثل تو نميتوانم فيلم بازي كنم…اهسته بيا و اهسته برو نهايت خرد ورزي توست و من به اندازه ي تو دانا نيستم!!….بگذريم من نمي خواهم ستايشگر شورهاي بي تدبير و خروش هاي بي فرجام و جوش هاي بي سر انجام مردماني باشم كه افتخارش اينست: