مرگ و مصیبت و ماتم ، گویی پایان ندارد برای این مردم و این سرزمین. مصیبت ها هفته گی شده اند. به ماه نمیرسند. رگبار بی امان مرگ حتی به لکنت نمی افتد! غسالخانه تنها مکان و نماز میت تنها قرار پابرجای ماست! از سوگ در نیامده به سوگی دیگردعوت میشویم.
هنوز لباس سیاه به تنمان است در مصیبت سربازانِ جوانمرگ که خبر آورند مسافران خراسان یکجا به آتش سوختند و برنمی گردند، از نماز میت آنها برمی گشتیم که خبر مرگ احد و صمد را دادند و سیاه می پوشیم . از این ماتم بازنگشته بودیم که ساختمانی آوار میشود برسرمان وباز سیاه می پوشیم. لابد گناهی کرده ایم… لباس های سیاهِ ماهیچ وقت به صندوقخانه نمیرسند…لابد گناهی کرده ایم…گناهی سخت و وهم آلود…گناهی که ما فراموشش کرده ایم اما او ما را فراموش نکرده است