بين نوشتن و ننوشتن دست و پا ميزنم.يك چيزي رفته زير پوستم كه خودم هم نميدانم چه كوفتي است اما مطمئنم ارتباط شديد با همين امروز دارد. يعني اول “مهر” كه همه برايش غش و ضف ميكنند.مردم و مسولين يك جوري درباره ي “بازگشايي” مدارس! عقده گشايي ميكنند گويي كه درشعبه آكسفورد يا جندي شاپور واقع در بهشت باز شده است همين فردا بچه هاشان ميشوند نيوتن و بوعلي و كپلر و ابوريحان.!البته براي جماعت و جامعه اي كه آموزش به معناي آموزش يعني ساختن انساني كه حداقل اختيار دستش!! دست خودش باشد و بي علت و دليل و گاه از سر حرامزاده گي ميان چش و چال ديگران نخورد ، بايد هم “بازگشايي” مدارس اينقدر پرسروصدا و البته بيهوده باشد. گرچه خداوكيلي ميان جهنم تهران جشني هم دركار نيست و از همين امروز خلايق تنبيه صبحگاهي_ترافيكي ميشوند!حالا بماند كه به قول “مردم و مسولين” كلاس اولي ها يك ذوقي دارند! انهم از سر ناداني و جهالت و همين ذوق زدگان امروز سه سال ديگر دلواپس! ميشوند.
يعني طفلي ها نميدانند كه اصولا مدرسه چه كوفتي است در اين مملكت و فكر ميكنند يك لوناپاركي است كه ميروند عشق و حال. و گرنه من سراغ ندارم يعني كمتر سراغ دارم بچه ي بالاتر از پايه ي سوم و چهارم كه همچي پرگاز! بروند مدرسه. حالا تازه اگر هم بروند به زنگ نماز و نهار نرسيده جمع و جور ميكنند براي بازگشت! مثل پدران كارمندانشان كه بعد از نهار و شايد نماز! پاشنه ها را ورميكشند براي رجعت به كانون مثلا گرم خانواده! دوستي كه ساكن مملكت شيطان بزرگ است! ورفته بود از نزديك فك شيطان را بياورد پايين برايم تعريف ميكرد كه طفلش از هشت صبح ميرود مدرسه تا چهار بعد از ظهر و بعد از ساعت چهار هم به زور برمي گردد خانه! ميگفت بچه اش حضرت عباسي نميتواند دل بكند از مدرسه! البته با اين كه قسم ميخورد ولي من روشن تر از آن بودم كه باور كنم اين دروغ ها! “اطلبو العلم من المهد” مال ماست و آنوقت انها بي سر و دستار بروند دنبال علم؟!! خلاصه يك گوهي زده ايم به همه چيز كه تقش بعدا در مي آيد.البته اهل فن ميدانند كه درآمده و منظورم كساني ست كه خودشان را به خواب زده اند. به هر حال محشر كبرايي است اين اول مهر.هم ظاهري هم باطني. باطني اش مضحك تر است. والدين مثلا آوانگارد كه سه ماه تابستان را ” پي اس پي” را داده دم دست دختر و پسر ده دوازده ساله و انها هم هر فسق و فجوري! تا حد توان كرده اند، حالا بايد بگيرند از دم دستشان و بفرستند ميان كمد و كشو هاي قفل دار! تا سال ديگر.(گاها پدران و مادران جواني نكرده كه با هزار عقده و كمبود به اينجا رسيده اند شب هنگام كه طفلان خوابند قفل ها را باز و مقدار متنابهي “angry bird” و ” barbie و worms battles island بازي ميكنند و دلي از عزا در مي آورند و خدا وكيلي حق دارند) خلاصه كه مدرسه رفتن با” پي اس پي” جزو گناهان كبيره است و درحاليكه مردمان ممالك استكباري ” لعنه ا.. عليه” بچه هاشان را بي تبلت و اينجور قضايا شايد به مدرسه نفرستند. والدين دل خوشند كه بچه هاشان را ميفرستند تا چيز ياد بگيرند وبراي خودشان گهي _(يا همان كسي) شوند مسولين هم دلشادند كه طفلان فعلي و جوانان آينده را با زورچپاني عقده و عقيده آدم ميكنند. يك جوري عقايد قالبي ، شما حتي بگو فضيلت هاي اخلاقي! را به طفلان و نونهالان و نوجوانان و جوانان در طول دوازده سال فرو ميكنند كه “دوشخصيتي” شدن و ” تناقض زبان و گفتار” و “رياكاري” كمترين آسيب هاي نسل فعلي و بعدي است.(اصولا ترويج فضيلت ها به شيوه اي كه تبديل رذيلت شود از هنرهاي مردمان پارسي است)
بعد اينطور ميشود كه بچه خود واقعي اش را نشان نميدهد و مدام در حال فيلم بازي كردن است.و تا اخر عمرش هم همينطور ميماند و اهل سياست هم هيچ وقت نميفهمند كه اري اين جماعت حقيقتا آري است يا نه!
البته طفلان و نونهالان همين را در پدر و مادرشان هم ديده اند و فكر ميكند كار درستي است. دختري كه ميبيند مادرش هفته قبل در ميهماني خاله جان ميني جوب پوشيده و دم مدرسه كه مي آيد روسري اش را تا حد ممكن جلو مي آورد چطور ياد نگيريد ريا و دوچهره گي را؟ پسري كه ميبيند پدر وباجناق هاي هي ميروند ميان آشپزخانه و كوكا ! را با ماست و خيار سر ميكشند ايا نبايد فكر كند كه كوكا خوردن چه مشكلي دارد كه اينها يواشكي سر ميكشند؟! و ماست و خيار چه نقشي در اين ميان بازي ميكند؟!ناگفته نماند اين پدرو مادرها خودشان محرومين و مظلومين دهه شصت هستند كه در سيستم آموزشي و اجتماعي _فرهنگي آن زمان توي سرشان زده اند و بچه هاي اين زمانه به خواب شب هم نميتوانند ببييند چه مصيبتي بود آن سالها و چطور براي يك شلوار جين ميان خيابان تو را باد كتك ميگرفتند كه به خر بگويي آق دايي! حالا كه خوب است و از آن خبرهانيست. يك گشت محترم! ارشاد است كه الله وكيلي “وظيفه ” اشان را انجام ميدهند و خيلي هاشان ميدانند كه حجب و حيا با اينها درست نميشود.(همين كه رييس جمهور گفت) ولي دهه شصت طرف تا انجا كه احساس تكليف! ميكرد ميزد ميان سرت. چه ميان مدرسه و چه بيرون.حالا شما فكر كنيد با كسي طرف هستيد كه احساسش زده است بالا! شرايط بغرنجي است به والله. .پدر و مادر هاي امروز همان تو سري خورهاي ديروزند و از اين بابت كه حسابي سانسور شدند و توسرخوردند و تحقير شدند بايد هم “چند چهره تر” ، رياكارتر و سرشار از تناقض باشند! اگر نباشند جاي تعجب دارد.اصلا عقل براي بقا دستور ريا و بازي كردن ميدهد. به هر حال اين زنجيره هنوزمستدام است واين ديوار كج هنوز بالا ميرود. آموزش و پرورشي كه ته اصول و اموزه هاي اموزشي شان هيچ اعتقادي به كثرت گرايي ندارند و از مدرسه كارخانه اي ساخته اند براي مشابه سازي! و يكدستي و كچلي! اسمش را هم لابد سياسيون فعلي و شايد در آينده بگذارند”وحدت” ! البته جامعه خوشبختانه يا بدبختانه به طور غريبي راه و سولاخ! براي زير آبي رفتن پيدا ميكند.دهه شصتي ها پيدا كردند حالا هم كه ديگر قضيه سفت و سخت نيست. از صبح تا عصر ارزش ها را عمودا ! روانه ذهن و دل و همه جاي بچه هاي مردم ميكنند اما همينكه بچه پايش را از مدرسه ميگذارد بيرون و مينشيند ميان ماشين گرفتار وارونه گي فرهنگي!!!شده و حال و هوايش عوض ميشود. سرويس مدرسه اگر عمومي باشد دست كم يك آغاسي يا هايده و سوسن ميخوانند و راننده رنگ ميگيرد! (يك ميليون تومان ديگر ارزش پرده پوشي ندارد)و اگر والدين محترم هم باشند كه فرتي يك تتلويي، يك شهره اي؛ يك ابي يا ستاري ميزنند زير آواز! سر راست هم ميروند اولين پيتزا فروشي و يك مارگاريتا ميخورند كه بچه به كلاس ويولونش يا كلاس رقصش و يا در بهترين حالت كلاس زبانش برسد. آنجا ديگر دختر و پسر ندارد! و فروپاشي آغاز ميشود. و دوچهره گي نهادينه ميشود.حالا نه اينكه همه اينطورند ولي هركس به هر حال يك طوري! هست. بچه هاي بالاشهري يك جور فرو ميريزند پايين شهري ها يك جور! طفلان پايين شهر اتفاقا ناجورتر ميريزند.چون مظلوم تر و محروم تر و مستضعف ترند.بالاشهري اگر سوسول و قرتي و اِوا آب دهن ! ميشوند، بچه هاي پايين متعصب تر و خشن تر و بي دروپيكر تر.بچه هاي بالا لااقل چند سال بعد ميروند پيش خاله و دايي اشان تورنتو و لس انجلس! اما بچه هاي پايين در محاصره هزاران اسيب اند.نگاه كنيد به جغرافيايي كه نيروي انتظامي هر چند وقت يكبار با سرافرازي اعلام ميكند كه پنجاه شصت نفر از اراذل را دستگير كرده است. من كه تا به حال از اراذل الهيه و اقدسيه و شهرك غرب و فرمانيه چيزي نشنيده ام. ميماند همان خواستگاه هاي سنتي_ جغرافيايي! نازي آباد و شوش و اسلامشهر و شهريار و نظام آباد و اينها! سوال اصلي در اينجا اينست كه اينهمه ازاذل در كجا توليد ميشود؟! در كدام سيستم اخلاقي و فرهنگي؟ در ميان كدام ارزش ها و هنجارها؟ پس اينها همه توليد همين جامعه و همين ارزش ها و همين فرهنگ است و يكجا كه چه عرض كنم خيلي جاهاي كار ميلنگد وگرنه بعيد ميدانم استكبار اراذل هارلم و نيويورك را شبانه بياورد در شوش پياده كند! بچه هاي پايين شهر هم دو چهره ميشوند در همين سيستم آموزشي! يكسري از ارزش ها را ميپذيرند و با غيرت و مرام ميشوند اما پاش بيفتد از عربده و قمه و خشونت دريغ نميكنند. چرا؟ چون آن طفلي ها هم ديده اند و متوجه شده اند كه مامورين امور و مسولين هم خيلي در رفتارو گفتار هماهنگ نيستند و همه سنگ خودشان را به سينه ميزنند پس چرا او نزند؟ وقتي نماينده هاي مجلس در عيان خشتك هم را ميخواهند در بياورند لابد يكچيزي هست مهمتر از محرمات! خلاصه كه اوضاع خيلي هم شيك نيست! اهل فن هم فهميده اند كه اگر مايه باشد بچه را نبايداصلا به مدرسه فرستاد. يك دهه پيش تر محسن مخملباف همين كار را كرد و بچه هايش ليسانس ندارند حالا ! اما فرت و فرت اينور و آنور دنيا مثلا! موفق هستند! ( ما ايراني ها هر وقت يك جايي مان از موفقيت ديگران ميسوزد با آوردن كلمه ي مثلا! طرف و شرايطش رامسخره ميكنيم و حواسمان نيست كه خودمان به چه ميزان موجب خنده ي ديگرانيم) البته همه اينطور نيستند اما واقعيت اينست كه جنگ زير پوستي ميان سيستم آموزشي و فرهنگ خانواده گي برقرار است. ناگفته نماند كه مايه دارها و اهل قدرت و ثروت بچه اش را به هر مدرسه اي نميفرستد!يك تفكيك و تبعيض لطيف طبقاتي برقرار شده است و شما هرچقدر پول بدهيد بچه اتان آش ميخورد! اهنگر زاده آهنگر ميشود و خان زاده هم خان! البته حساب استثناء جداست.ولي به طور كلي دل آدم كباب ميشود كه اينهمه سيستم عريض و طويل و مدرسه و كتاب و درس و دوازده ميليون دانش اموز و زور و زحمت و پول و رفت و آمد و …وجود دارد حتي آدم دلسوز هم وجود دارد. اما به اندازه اي كه هزينه ميشود فايده نميرساند و هر روز بيشتر از ديروز فروپاشي اخلاقي ديده ميشود و زمين لرزه هاي فرهنگي و اجتماعي ارام و قرار را از فردو جامعه ميگيرد. دليلش هم چيزي نيست به جز همان جنگ پنهان ميان سيستم آموزشي كه ميخواهد از طفلان مردم بچه ي پيغمبر بسازد و آدمهايي كه خودشان بهتر از همه ميدانند كه اگر از تخم شيطان نباشند اما از كون آسمان هم فرو نيامده اند! اول مهر از هر زوايه كه نگاه كني شايد خجسته و باحال باشد اما اگر همين يك زاويه كه منجر به ريا و دو رويي و تناقض نمايي ميشود را خوب هضم كرده باشيم بايد بدانيم كه اتفاقا اول مصيبت و رذيلت نيزهمين اول مهر است!
لوووووووووول !
یکی از مصیبت هایی که بر سر من و هم نسلان من آورده اند این است که نفهمیدیم چیزی که فطرتمان می خواهد آن چیزی نیست که جامعه مرتب با انواع رسانه هایش برایمان توهم اش می کند! واهمه اش می کند! واهمه ی زن بودن، واهمه ی اشتباه کردن، واهمه ی گناه کردن، واهمه ی …
و چقدر بد که مدرسه را برایمان تبدیل کرده بودند به بدترین رسانه ی که وهم می آفرید!