این نوشته “نو ” نیست. اما هر لحظه به هرجای این مملکت که نگاه بیندازی مصداق و نشانش را میبینی و متوجه میشوی که بحرانی که در اقتصاد و فرهنگ و هنرو سیاست و جامعه و …دیگر ابعاد زندگی جمعی ما ایرانیان را وجود دارد یکی از دلایلش همین انتصاب های بی علت است که کارها با نابلدان سپرده شده،وگرنه شما بدان نه مدیریت دشوار است و نه ایران خالی از مدیران متبحر! و اما متن…
.
الف. همه چیز تکراریست. تکراری که مکدر میکند ذهن و دل انسان را و سبب میشود پرسش هایی بنشیند بر ذهن و تا پاسخ نگیرند به حیات خود ادامه دهند. همه چیز تکراریست همانند اینکه: ” ما بحران مدیریت داریم” ، یا ” بحران مدیریت جامعه را به بحران میکشاند” و اینها نه تازه است و نه جدید و مسئول و غیر مسئول مستقیم و غیر مستقیم انها را تایید کرده اند….. اما آیا ما حقیقتا “بحران مدیریت” داریم؟ آیا هرچه در سازمانها و نهادهای دولتی و خصوصی و در سطح کشور سبب ناکارآمدی و بحران میشود از آستین مدیران بیرون می آید؟ آیا مدیران هستند که بهره وری را پایین می اورند؟ آیا مدیران هستند که انگیزه ها را کاهش میدهند؟ ایا مدیران هستند که سبب اتلاف نیروی کار میشوند؟ آیا مدیران هستند که کارها را دشوار و نتیجه گیری را دشوارتر میکنند؟ ایا مدیران هستند که نگاه کارشناسانه را برنمی تابند و به تبع همه چیز کارناشناسانه !پیش میرود و به انجام نمیرسد؟…تقریبا پاسخ همه اینها کم و بیش مثبت است ،چرا که اگر نبود چیزی به نام “بحران مدیریت” در سطوح خرد و کلان کشور و در حوزه های گوناگون مجال ظهور و فرصت بسط پیدا نمیکرد. اما آیا این “مدیریت بحران ساز و بحران خیز ” دلیل ندارد؟ علت ندارد؟ آیا ریشه ندارد؟ پیشینه ندارد؟ اگر علت درونی خود مدیران باشند که هستند علت بیرونی چه میتواند باشد؟ آیا حضور مدیران ” بحران ساز” یا ” بحران مدیریت” میوه ی درختی نیست که ریشه اش از آب سلامت و کارشناسی شده بهره مند نمیشود؟
ب. مدیریت را با هر تعریف و رویکردی که مورد شناسایی قرار دهیم و اهداف و ابزار و نتایجش را وارسی کنیم یک کلمه اساسی دارد که مابقی اجزا مدیریت حول و حوش آن چرخیده و بر ان مدار حرکت میکنند و ان کلمه اساسی” نظم” است. یعنی هر کاری که مدیر انجام میدهد اگر برپایه نظم نباشد وبرنامه اش تابع نظم نباشد و نتیجه اش به نظم جدید منجر نشود بحران بوجود می اید. پس وقتی میگوییم “بحران مدیریت” در حقیقت میگوییم ” بحران نظم” . یعنی یا تصمیم های یک مدیر سیر منظم ندارد و یا برنا مه اش نظم ندارد و یا پس از برکناری نظم قدیم به نظم جدیدی که نیاز است نمیرسد.( لطفا کلمه نظم را ساده نگیرید چون پیچیده تر از ذهن های ساده ی ماست) خلاصه انکه از نگاه من بحران مدیریت همان بحران نظم است اما این بحران نظم ،ریشه و پیشینه اش گرچه یک سرش به خود ناظم(مدیر) برمیگردد اما سر اصلی آن به پرسشی برمیگردد که خود ناظم بر چه اساس و اصولی به ان امر منصوب شده است؟ و کدام ملاک و معیار منجر به انتصاب یک مدیر میشود؟ قائده و برهان نصب یک مدیر چه چیزهایی باید باشد ودر واقعیت چه چیزهایی هست؟ اگر برهان نصب و انتصاب مدیران، اساسی و اصولی نباشد ایا باید انتظار نشستن یک مدیر توانا بر صندلی مدیریت را داشت ؟ اگر ملاک ها و معیارها کارشناسی نشده باشند باید انتظار داشت که فردی به حکم کاغذ و امضاء ،ناظم زبردستی شود و سامانه را به نیکی هدایت کند؟ اگر به وقت انتصاب، برهان و دلیل، قوی و کارشناسی شده باشد اساسا فردی بر صندلی مدیریت تکیه خواهد زد که به جای افزایش نظم ، ” افزایش بی نظمی” (همان بحران و به قول فیزیکدانها افزایش آنتروپی)داشته باشد؟
پ. به گمان من هر آنچه در سطوح گوناگون و حوزه های مختلف موجب بروز و ظهور پدید ه ای به نام ” بحران مدیریت” میشود ریشه و پیشینه اش به ضعف برهان نصب! باز میگردد و هرگاه انتصاب ها از ضعف برهان برخودار باشند “بحران نظم” قوت میگیرد و هرجا نصبی بی علت خردپسند و بی دلیل ذهن نواز صورت بگیرد باید در انتظار بود تا بحران نظم و مدیریت خود را نشان دهد . به عبارت دیگر بحرانی نیز اگر باشد در مرحله اول در هنگام نصب و انتصابات است و بحران بعدی یعنی مدیریت نتیجه محکم نبودن براهین نصب است !!.در یک کلام: ضعف “برهان نصب ” دو کار میکند یکی انکه موجب قوت ” بحران نظم” میشود و دیگر انکه به حکم حضرت مولانا ،شیران را در ضلالت و ذلت قرار میدهد.
گرچه شیری چون روی ره بیدلیل
خویش بین و در ضلالی و ذلیل