خودت را تقسیم کن لامصب

سلام

من امروز تورا جور دیگر دیدم..میدانی؟ یاد ترمیناتور افتادم! ویران گر.
او با دور بازو ویران میکرد و تو با دوری که میانه ی تو را برگرفته است.
او دندان به هم می سایید و تو لب به لب میگذاری!
او

چشمانش از کاسه بیرون میزدو تو چشم طرف مقابلت را از کاسه بیرون میکنی. او ویرانی اش با غم و اندوه بود، ویرانی تو لبخند می اورد. انکس که او ویرانش میکرد حتما چشمانش خون میشد و کسی که ویران تو میشود حتما چشمانش میخندند.

میدانی برایم اهمیت ندارد که چه عددی  هستی! فرد یا زوج! مهم اینست که “عدد” هستی و در جهانی که حساب و کتاب دارد هم “زوج”ها مهمند و هم “فرد”ها اهمیت دارند…پس مهم نیست که زوج هستی یا فرد/  من تو را جور دیگر میبینم و نمیتوانم نگویم که تصویرامروزت  را هنوز دوره میکنم. میدانی…………خوب است که تو را زیاد نمیشناسم و تو نیز من را.
خوب است که گم هستیم در هستی. در اعداد، در ذرات! خوب است که گم هستیم . حتی باید تلاش کرد که به طور کلی گم و گور شویم. پیدا اگر باشیم حسابمان را میرسند این مردم….نگاه به” من بمیرم”،  “تو بمیری ” هایشان نکن، پدر پسر را خنجر زده ، پسر پدر را  زهر داده، برادر  برادر را به دو نیم کرده، خواهر چشم خواهر را در اورده، همسر چیز خور کرده مردش را، مرد سم داده زنش را و همه یک جورهایی دستشان خونی ست! برای همین است که  گم و گور باشیم بهتر است  وگرنه شاید من برایت ترانه بیشمار میگفتم.

و تو مجبور بودی ترانه های من را زیر لب بخوانی. به گمانم دوریم از هم. من چه عددی هستم؟ 7 رقمی! تو چه عددی هستی؟ 4 رقمی!…پس مانده به من برسی! توان ایستادن هم زیاد ندارم. یعنی دست من نیست! اعداد دیگر من را با خود میبرند!  زوج و فرد هم ندارد….راستی..دوری…نه؟انسوی اقیانوسی لابد. ولی تفاوتی ندارد برای اینکه من تو را جور دیگر میبینم و نمیتوانم نگویم که دوست داشتم مثل ماهی در تو شنا کنم.مثل ماهی.باور میکنی؟…”تنگ” نباشی خفه شوم!…دلم دریا میخواهد ها! حوض و استخر و تنگ کفاف بال بال زدن های من را ندارد!.

..کاشکی کمی حرف میزدی.هر چه که میخواهی. یا  از هر چه که نمیخواهی!… کمی حرف بزن اگر دلت با حرف زدن است! برای من حرف نزن! … ..خودت را تقسیم کن لامصب!خسیس نباش … بگذار من به “توانت”! برسم ، چرا مدام خودت را از من منها میکنی؟ یعنی چه که مدام من را میبری “زیر رادیکال”؟ جزرم را که میگیری زجرکش میشوم! …خودت را تقسیم کن لامصب! یا نه در همه ضرب کن! عاشقی سروته ندارد،تقسیم و ضرب، همان توزیع عادلانه عشقند، فقط کانال توزیعشان کمی فرق دارد. خسیس نباش! باور کن من امروز تورا جور دیگر دیدم…برای همین است که خیسم…سرم پر بود از حرف، معده ام خالی شد! ارامم حالا. اگر دلت با خودت بود..حرف  بزن…مثل من ،بی هوا ! یکهو بالا بیاور، حتی خودت را، شاید من به تو “زهر” خورانده باشم!

پ.ن: این نوشته سرخط ندارد، حوصله داشتید برایم سرخط بگذارید! نداشتید هم  نو پرابلم است!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

5 نظر برای مطلب “خودت را تقسیم کن لامصب”

  1. ساده است نوازش سگی ولگرد
    شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود
    وگفتن اینکه سگ من نبود

    ساده است ستایش گلی
    چیدنش واز یاد بردن
    که گلدان را آب باید داد

    ساده است بهره جویی از انسانی
    دوست داشتن بی احساس عشقی
    او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش

    ساده است لغزشهای خود را شناختن
    با دیگران زیستن به حساب ایشان
    و گفتن که من این چنینم

    ساده است
    که چگونه می زیم

    باری زیستن
    سخت ساده است
    و پیچیده نیز هم

  2. ندیده بودم این را…
    نخوانده بودم.
    البته حالا هم که خواندم فرقی نمی کند.چون نفهمیدم اش..
    اما هر چه بود و هر که بود…تو مثل همیشه خوب نوشتی..و من مثل همیشه…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *