دیشب تا صبح برای نرگس،باران بارید…تا صبح!

سیزده مرداد هشتادو هشت بیست و پنجم فروردین 88 از اسمان شهر برف و باران میبارد/شدید/زمستان بعد از رفتن دمی بازمیگردد عربده ای میکشد و شکوفه ها از ترس سکته …

دیشب تا صبح برای نرگس،باران بارید…تا صبح! Read More

دخترك و دريا

(ترجمه و بر داشتي آزاد از: نانوشته هاي ارنست همينگوي.سوم اوريل 1963.جزائر كارائيب دخترك دلش دريا ميخواست…انهم خيلي…!دريا امدنم بدون قرار قبلي بود.دست خودم نبود.مانند تمام امد وشدهاي زندگيم رفتن …

دخترك و دريا Read More