هشتاد و هفت سال پیش، پدرانمان در این قاره ملتی نو پدیدآوردند؛ ملتی که رؤیای آزادی در سر داشت و خود را وقف رسیدن به این خواسته کرده بود که همهٔ انسانها برابر آفریده شدهاند.
۱.لینکلن از” رویای آزادی” صحبت میکند. “رویای ازادی” برای امریکایی ها ازنان شب هم واجب تر بوده و هست واتفاقا انها برای رسیدن به ازادی هزینه های زیادی داده اند. ولی ایا ما اصلا رویای ازادی داریم؟ ایا ما آنقدر بالغ هستیم که به قول اریک فروم از زیربار مسولیت ازادی فرار نکنیم؟ میگویند “ازادی” مادر همه فضایل و خوبی هاست! در نتیجه ایا در جامعه ای که ازادی وجود نداشته باشه و مردمانش ابدا به سطحی ترین معنا و مفهوم ازادی هم دست پیدا نکرده باشند، میشود به تولید و توزیع و ترویج فضیلت امیدوار بود؟ و اگر در جامعه ای و در میان ملتی فضیلت تولید نشود ،چه سرانجامی در انتظارش خواهد بود؟
۲. لینکلن میگوید “پدرانمان” و این را با افتخار میگوید! او از روح جمعی امریکاییان حرف میزندو به این گذشتگان وپدران افتخار میکند،…ولی آیا ما نیز میتوانیم به پدرانمان افتخار کنیم؟ ایا پدران ما انسان های دانا و خردمند و ازادی طلب بودند؟ اصلا اگر پدران ما ادمهای درست و عادل و عاقل و مسولیت پذیری بودند وضعیت جماعت ایرانی از تهران تا تهرانجلس چنین غم انگیز وپرحادثه و مصیبت زده بود؟ ایا جهل و نادانی و خرافه پرستی و خودخواهی و غرور و کم عقلی صفات بارز پدران ما نبود و نیست؟
داستان غمگینی ست. ولی واقعیت اینست که پدران ما ابدا عاقل نبودند! و درخور ستایش و تقدیر هم نیستند!