سهام بهشت در بورس نیویورک

 

در یک بی تفاوتی عمیق سیر میکنم. دیگر هیچ خبری ،سائق های عاطفی و عقلانی من را تکان نمیدهد. نه خوشبختی و نه بدبختی.نه ثروت و نه قدرت و نه حتی شهرت. یک چوخ بختیار مطلق شده ام. یک بیخیال دموکرات افراطی. نادر بهرام میگوید به مرزهای افسرده گی نزدیک میشوم و من ته دلم به حماقتش میخندم که برای جنازه شان افسرده گی قائل میشود! خب نادر بهرام هم از همین تیره و طایفه است. مردمان زرنگ و بچاپ .بسان گربه مرتضی علی. مثل سگ جان میکند که پیش باجناقش کم نیاورد. دوست سی ساله است. آدم خوبی ست اما متاسفانه کمی خر است! به خودش هم گفته ام. میگوید: ” متلک های تو زهرماری ست که متاسفانه با ولع مینوشم.” میگویمش که: ” الاغ عزیز خیلی ها مانند تو مازوخیست هستند.” بعد با هم میخندیم. من به او. او هم به من لابد . اما به روی هم نمی آوریم.

نادر بهرام می داند که من ابدا با کسی شوخی نمیکنم. حرامم باشد اگر سر سوزن برای خوش امد کسی حرفی بزنم یا بگویم. از اهل سیاست یا قدرت. از اهل ثروت یا شهرت. مرد و زن هم ندارد. هر کسی هر گهی هست برای خودش است. برای همین نادر بهرام با تمام دک و پزی که بهم زده است، از خانه و ماشین و ویلا و نفوذی که میان دولت و انواع و اقسام مراکز دارد، هنوز با من یک لا قبا معاشرت می کند. چرا؟ واقعا نمی دانم. حتی نپرسیده ام. هیچ چیزمان دیگر شبیه هم نیست.یک زمانی بود. حالا نیست. البته گاهی من را دعوت میکند خانه ی جدیدش.بلانسبت مثل قصر می ماند. مخصوصا وقتی باجناق حقه بازش را هم دعوت میکند. یک جور صف آرایی و یارکشی کودکانه برای اینکه وقتی از فتح الفتوحات خرید و فروش ملک وسهام وزرنگ بازی های مالی اش حرف میزند، یکی مثل من را داشته باشد که شاید کلمه ای برای تاییدش بگویم. البته تا حالا میان این دو حقه بازطرف هیچکدام را نگرفته ام. به من ربطی ندارد. به هردوشان هم هزار مرتبه به متلک و شوخی گفته ام که چشم تنگشان را که قناعت پر نمیکند اما خاک گور بلکم یک روز بکند و این دو در اسفل السافلین با هم به رفاقت و وحدت برسند. بعد هم با هم خندیده اند! نادر بهرام بلند قهقهه میزند که یعنی موافقم. باجناقش اما با تردید می خندد. ولی می خندد. نمی تواند نخندد. جوابی ندارد. خودشان میدانند چه گند و کثافتی هستند. حالا من چرا باید پشت یکی در بیایم؟ نادر بهرام دوست سی ساله است که باشد. عمر من دیگر از این حرف ها گذشته است. جوان تر که بودیم هم برای عبا و ردای کسی حرف نزدم و ننوشتم .

نادر بهرام و باجناقش کوتوله هستند. خدا سر شاهد است اینها از روی حسادت نیست که چرا اینها دارند و من ندارم. من کلا با نداری خوش ترم. اصلا با “ندارها” ندارترم. وقتمان تلف پز دادن ملک و املاک و خانه و ماشین نمیشود. خب چرا من باید پشت یکی از این کوتوله ها در بیایم؟ که دوستم است؟ که رفاقت سی ساله داریم؟ خب داشته باشیم. نان من را که نداده. چه توقعاتی دارند مردم. خود نادر هم می داند ولی دست از تلاش بر نمی دارد و سعی میکند این رابطه نیم بند را حفظ کند. برای چه؟ نمی دانم.خودمم هم سردر نیاوردم. نه زبانم خوش است و نه اخلاقم. مخصوصا با این کوتوله هایی که هم میخواهعند از توبره ی دنیا بخورند و هم از آخور آخرت .مرد که ندارند اما نامردهایشان هم نمازشان سر وقت است و هم داوا خوریشان . زن هایشان ، هم نذر و نیاز میکنند و مولودی می گیرند در لندن و تورنتو و لوس انجلس و هم دماغ و پستان و باسن عمل میکنند به نیت قربت به بوی فرندشان! میان لندن و تورنتو و لس انجلس کون و کپلشان را می اندازند بیرون اما چارقدشان از سرشان عقب نمیرود. مردهای دله دزدشان، میروند کنار بیچ ،لنگ و پاچه اهل کتاب را دید میزنند و زن هاشان با چارقد میان بورلی هیلز و خیابان 21 نیویورک عکس با روسری میگیرند و میفرستند برای فک و فامیل که یعنی ببنید ما چقدر زرنگ هستیم. هم آمده ایم آمریکا و هم دین مان را داریم ! روسری از سرشان نمی افتد اما کون و کپلشان از شلوار جین بزند بیرون بلامانع است. موهایشان دیده نشود اما اگر سینه هایشان با یک سوتین تنگ تر برجسته کنند میان چشمان اهل کفر هیچ مانع شرعی ندارد که لابد مستوجب پاداش اخروی ست که اهل کفر را به اهل ایمان جذب کرده اند! مردهای دزد و ناشریفشان هم به همین ترتیب. همه کار میکنند. از تکیلا و بار و دیسکو و بیچ و تفریحات در دنیای کفر خودشان را محروم نمی کنند اما نمازشان هم قضا نمیشود. برای نذری عاشورا و تاسوعا هم میزنند میان سرهمدیگر. کربلا چسبیده به این مملکت و اینها در لندن و تورنتو سیهه میکشند و خدارا بازی می دهند. میلیون ها علی اکبر اینجا لنگ وام ازدواجند بعد اینها در فرنگ هر اخر هفته، یکی از شرق دور و یکی از کارائیب را صیغه میکنند. به این یکی اعتقاد راسخ دارند. یعنی خودشان واقعا صیغه را میخوانند و از طرف مربوطه ، طلبِ “قُبِلتو” میکنند.

یعنی آدم از اینها لکاته تر و هرجایی تر من ندیده ام. از اینها بی مایه تر و حقیر تروکثیف تر. یعنی اینها فکر میکنند که هستی خر تو خر است و کسی حواسشان به این دو دوزه بازیها نیست؟ یعنی اینها فکر میکنند خدا( هر چه دوست دارید اسمش را بگذارید) خوابیده است و حالیش نمیشود که اینها دارند بازی میکنند؟. متوجه نمیشود که اینها بلاتکلیفانی هست بی عرضه و بی خاصیت که در نهایت حقارت میخواهندیکسره بلیط بگیرند برای بهشت و دو سره سود کنند؟ باجناق نادر بهرام زن و بچه اش را فرستاده اوکلاهما . لب و لوچه اش را جمع میکند و با بی تفاوتی که انگار زن و بچه اش رفته اند به اسیری، میگوید یک دهاتی بیشتر نیست. اینجا مردم را سرکیسه میکند و با زدو بند ودولتی ریال را به دلارپیوند میزند و خرج عطینای خانم را می دهد. خانم هم لابد برای اطمینان خاطر این الاغ، هربار که عکس می فرستد یک جایش را عمل کرده اما کماکان روسری اش روی سرش است. باجناق نادر هم یا می داند یا نمی داند اما خودش را به خریت میزند. سالی یکبار هم به نیت اوکلاهما میرود میامی .لا پُتیت هاوانا. آنهم ماه رمضان! خانم هم البته میداند اما به روی خودش نمی آورد. یعنی متعفن تر از اینها آدم وجود دارد؟ واقعا اینها می خواهند سرخدا را هم کلاه بگذارند. آدم حرامزاده خودش مفعول است. یعنی گناهی نکرده است. خودش نتیجه یک رابطه ی بی سامان است. اما اینها فاعل حرامزاده اند. حرامزاده گی را به فعلیت رسانده اند. زن و مردشان بوی تعفن میدهند. شیطان رجیم پیش اینها رو سفید است برای اینکه با خدا زیرو رو نکشید. اینها خدا را مچل کرده اند. هم میخواهند در بارگاه باریتعالی از نعمات حوری و غلمان بی نصیب نباشند و هم برای دنیا مثل سگ له له میزنند. وگرنه شما اگر سرتان به خدا و پیغمبر است و آدمهای مومنی هستید چرا نمی مانید در همین خطه ی مومن پرور؟ در همین خاکی که وجب به وجبش مسجد و حسینیه دارد و انوقت خودتان را دربه در می کنید در نیویورک و تورنتو و لس انجلس که کجا گوشت حلال دارد؟ ای تف به همه چیزتان. ریاکارانِ موش صفت.

نادر بهرام میگوید اینطوری ها هم نیست و میان مملکت آزاد هستند و باید دموکرات بود. شنیده ام میخواهد زن و بچه اش را بفرستد فرنگستان و دلش نمی خواهد من اینجور فکر کنم درباره ی انها. میگویم نادر خفه شو و دهنت را آب بکش وقتی قصد گفتن آزادی و دموکراسی را داری. خودش را کمی جمع و جور میکند و کمی جدی تر میگوید: ” تو که اهل آزادی و مدارا هستی که باید بهتر بدونی اینارو” نگاهش میکنم. الاغ بالفطره است. اصلا گاهی نمیشناسم این آدم را. اما دلیلی هم ندارم که خودم را سانسورکنم. امثال نادر بهرام و باجناقش خواهرو مادر این مملکت را یکی کرده اند. اینجا میان هر کوره دهاتی دو جفت امامزاده تولید کردند به نیت تحمیق و تحریف و تهدید بعد خودشان و زن و بچه اشان الی الدوام خاک فرنگ را به توبره کرده اند. آنهم به قسمی که گفتم. برای همین ذل میزنم به نادر بهرام و میگویم: ” نه . اشتباه کرده ای .من نه به آزادی اعتقاد دارم ونه به دموکراسی که حکومت راس هاست نه رای ها! اگر هم به آزادی و دموکراسی اعتقاد داشته باشم برای آن آدمهایی ست که خودشان در خانه خودشان ، هم دموکراتند و و هم ازاده نه امثال با جناق تو و زن و بچه اش که اینجا مثل جهود پول جمع میکنند و دستشان میان پاچه مردم است و دهن امثال من هم سرویس شود این مومنینِ شریف و معتقدو نماز خوان که علی الاصول باید تابع آیه و حدیث باشند و از خواهر و برادر دینی خود حمایت کنند و سینه اشان سپر شود در برابر جور و زبانشان برنده در برابر ظلم ، از ترس کونشان و اینکه مواجبشان از جیب ملک وملت کم شود،خفه خوان که میگیرند هیچ بلکه دستی میشوند سنگین تر برصورت امثال من و باری حجیم تر برشانه های ما. این مادر به خطاهای مثلا معتقد چرا سرزمین خدایی را ول کنند و بروند به بلاد کفر؟ که سرگردان گوشت حلال باشند؟ که ندانند کدام مسجد مستراح به قائده کون و کپل آنها دارد؟ خب اگر بهشت خدا از همین سرزمین و خاک آسمانی میگذرد پس چرا این حرامزاده ها میروند بلاد کفر؟ که بلاد کفر را به اندازه ی اعتقاد نداشته اشان به گوه بکشند؟ ”

نادر بهرام حرفی نمیزند. ندارد که بزند. هیچکدامشان به جز سفسطه و سواستفاده از از کلمات آزادی و دموکراسی هیچ حرفی ندارند. امثال اینها میخواهند آزادی و دموکراسی را هم مثل خودشان به فحشا بکشند. میخواهند بچلانند تا تفاله ازادی و دموکراسی باقی بماند. اینها موجودات خطرناکی هستند. من آنقدر که از این دوزیست ها ترس دارم از مارغاشیه ندارم. شما هم بترسید از این جانوران دو زیست. اینها که با خدا بازی میکنند ، بازی با آدمها برایشان مثل آب خوردن است. باور کنید اگر میتوانستند جان خدا را می گرفتند وبا شیطان مذاکره میکردند و سهام بهشت را به بورس نیویورک می بردند. بترسید از اینها. البته خودشان ترس ندارند ولی حجم حماقت و حرص و طمع داشتن به دنیا وآخرت و رسیدن به بهشت خریت، آنقدر میان اینها قوی ست که هرکاری برای رسیدن و داشتن چنین وضعیتی می کنند و البته آنقدر هم ابله هستند که نمی دانند در میان یک جماعت و یک قوم، بلیط تک نفره به مقصد بهشت برای کسی صادر نمیشود. برای اینکه اگر جماعتی زندگی اش بهشتی بود لابد محصول تلاش و صبر و مدارا و مسولیت پذیری همگانی بوده و اگر جماعت و ملتی زندگی اش جهنمی شد انهم محصول دو دره بازی و زرنگی و بی مسولیتی و حرص و طمع و شهوت قدرت و ثروت و شهرت همگانی بوده است. بلیط تک نفره برای بهشت صادر نمیشود اما این حرامزاده های متعفن به گمان خودشان می خواهند هم نیویورک و تورنتو و لندن را داشته باشند و هم با اهل فضلیت محشور شوند که البته در نهایت دسته بیلی بیشتر، نصیبشان نخواهد شد. برای اینکه اینها در نهایتِ بی ایمانی هستند وهرهری مذهب و نان به نرخ روز خور و هیچ چیز جز نفع شخصی و فردی برایشان اهمیت ندارد وگرنه با سرسوزن هوشی باید می ترسیدند از خدای خودشان که گفته است: ” وَمَكَروا وَمَكَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ ” البته من واقعا از پشت پرده خبر ندارم. از این حیوانات هرچه بگویید بر می آید. ظاهرا گریه کن باریتعالی هستند ولی عملا و پشت پرده، سینه زنِ شیطان رجیم! شاید هم خدا را به شیطان رجیم فروخته باشند و چند وقت دیگر سهام بهشت را در بورس نیویورک به فروش برسانند. چه کسی می داند؟

☘️☘️☘️☘️☘️

افزونه: از نادر بهرام بی خبرم. از باجناق حرامزاده اش نیز. نه نامه ای و نه پیغامی. بلکم نا امید شده از من. بهتر یا بدتر. نمی دانم.اما اطمینان دارم که در هیچ جماعتی بلیط تک نفره به بهشت صادر نمیشود.همینطور که برای هیچکدام از ما نشده است.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید