“بیست” تنها متعلق به یازده مردی نیست که روشن بود از خودشان گذشته بودندامروز …یازده مردی که نخواستند نوار شادی های اندک مردم گسسته شود! یازده مردی که خیابان ها را ترانه خوان کردند و تلخند مردمان عبوس شهر و دیار ما را به لبخند بدل کردند …و حالا دیگر باید به برزیل سلام کرد. به ریودوژانیرو …به سائوپولو …به سانتاکاترینا….به موخیتو…به سالسا…به سامبا …به برزیل حالا باید سلام کرد… میبنید؟..امید مردم که سبز شد،کسی رفت! وکابوسی به انتها رسید و از شنبه تا سه شنبه ،پیچ های خیابان بی تاب شدند!…میبنید؟ کسی رفت. اما ما ماندیم! سرنوشت کابوس نه “دوام ” است نه “قوام” اما تقدیر “امید” دم به دم سبز شدن است! …به گمان من “بیست” تنها متعلق به یازده مردی نیست که امروز از خودشان گذشته بودند ، “بیست “برای همه آنهایی ست که در چنبره ی کابوس های ریز و درشت ،فراموش نکرده بودندکه “امید باطل السحر ناخوشی ست” و اگر نبود همین امید ،خیابان های شنبه شاید با بغض می خوابیدند و خیابان های سه شنبه با بغض های شکسته!
مطالب مرتبط
درباره جلال حیدری نژاد
دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!
بی پرده بگویم که نظرات گاه به گاه شما ،گرچه در ذیل نوشته ی های پریشان من می آید اما بر صدر دل و ذهن من مینشیند و من بی هیچ بیش و کم از اینکه جنابعالی در این گفتگوی مجازی شرکت میکنید سپاسگزارم.
والبته قدر دان همه کسانی که آرام می ایند، آرام میخوانند و حتی آرام میروند نیز هستم اما آنانکه پا به زمین گفتگو میگذارند و نویسنده را از دل و ذهن خود باخبر میکنند قطعا و حکما بر فراز سکوت پرواز میکنند.سکوتی که شاید ارزش مفرغ هم نداشته باشد.!!
از خالقان بیست، از خالقان لبخند و امید سپاسگزاریم. دعا میکنیم که پایدار بماند این لبخند. بماند این شادی. زیبا نوشته اید. همواره آرام و سبز باشید.
با تشکر و احترام
حرفم همان است که در پاسخ «کتابداری در مه» گفتم. سکوت بوده و هست و یحتمل خواهد بود ــ به هردلیلی که باشد. اما امید هم هست: بوده و خواهد بود. و همین است که کسانی «بیست» می گیرند گاه و بیگاه. و اما این «بیست» است که می ماند و در شط زمان جاری می شود نه سکوت. من هم همین را می گویم: امید باطل السحر ناخوشی است.
سکوت های طولانی و تشنه نگه داشتن مخاطب و شُک دادن یه دفعه ای! و…
باکی نیست! حتی اگر چنین است که می گویید ــ که هست، امید کار خودش را می کند. باکی نیست.
به نظر می رسد قلم شما هم تشنۀ چنین امیدی بود! به امید روزی که امیدهای نودمیدۀ مان برانگیزانندۀ پرسش های نو هم باشد. با شما می توان خیلی حرف زد.
بی پرده بگویم که نظرات گاه به گاه شما ،گرچه در ذیل نوشته ی های پریشان من می آید اما بر صدر دل و ذهن من مینشیند و من بی هیچ بیش و کم از اینکه جنابعالی در این گفتگوی مجازی شرکت میکنید سپاسگزارم.
والبته قدر دان همه کسانی که آرام می ایند، آرام میخوانند و حتی آرام میروند نیز هستم اما آنانکه پا به زمین گفتگو میگذارند و نویسنده را از دل و ذهن خود باخبر میکنند قطعا و حکما بر فراز سکوت پرواز میکنند.سکوتی که شاید ارزش مفرغ هم نداشته باشد.!!
تا باد چنین بادا….
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت با درد صبر کن که دوا میفرستمت (حافظ)
از خالقان بیست، از خالقان لبخند و امید سپاسگزاریم. دعا میکنیم که پایدار بماند این لبخند. بماند این شادی. زیبا نوشته اید. همواره آرام و سبز باشید.
با تشکر و احترام
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
حرفم همان است که در پاسخ «کتابداری در مه» گفتم. سکوت بوده و هست و یحتمل خواهد بود ــ به هردلیلی که باشد. اما امید هم هست: بوده و خواهد بود. و همین است که کسانی «بیست» می گیرند گاه و بیگاه. و اما این «بیست» است که می ماند و در شط زمان جاری می شود نه سکوت. من هم همین را می گویم: امید باطل السحر ناخوشی است.
همیشه سرزنده و سبز باشید.