زير باران با چشمهای بسته!
فقط چند روز مانده تا پایان سال هشتاد و دو …چه مي توان كرد…از كجا بايد گفت كه اغازش باشد! از كدام روز؟..كدام ساعت…كدام لحظه؟..از كدام لحظه ميتوان گفت كه …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
فقط چند روز مانده تا پایان سال هشتاد و دو …چه مي توان كرد…از كجا بايد گفت كه اغازش باشد! از كدام روز؟..كدام ساعت…كدام لحظه؟..از كدام لحظه ميتوان گفت كه …
Read Moreدوشنبه، 3 فروردين، 1383 ! ..و براي مني كه اموخته ي سال قحطي عشقم..باران يگانه رويايي است كه هر صبح و شام او را به چشم ـخيال دوره ميكنم!… بيدار …
Read Moreسال هزار و سیصدو هشتاد… ۱.دو سال يا بيشتر بود که فقط حال و احوال ميکريم و بعد از مدتها همين چند خط را برايم گذاشته بود سلام.من عاشق شدم.يکی رو دوست …
Read Moreيكشنبه، 7 دى، هشتاد و دو سری به خانه دیجیتالی يک غريبه زده بودم….اخرين حرفش اين بود:زير اسمان قرمز و ديگر هيچ!برايش دو خطی نوشتم و حالا همان دو خط …
Read Moreدوم مرداد هشتاد و هفت بود،پایتخت ام القرای جهان اسلام دست کمی از روستاها نداشت،روزانه برق طهران در همه جا چندین ساعت مرده بود!مثل انوقت ها که برقی نبود و …
Read More