مردگانی با مشت پر!
یکسالی میگذرد به گمانم/سال 87/…مثل همیشه مرگ و زندگی میان ذهنم میچرخیدند. سرم پر از حرف است. “شهاب! باران” کلمات شده ام. وقت نیست.عمر هر فکر به “درنگی” و هر …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
یکسالی میگذرد به گمانم/سال 87/…مثل همیشه مرگ و زندگی میان ذهنم میچرخیدند. سرم پر از حرف است. “شهاب! باران” کلمات شده ام. وقت نیست.عمر هر فکر به “درنگی” و هر …
Read More(گاهی اینجور میشوم…رها میشوم میان کلمات و بی هیچ تناسبی خودم را میچینم در چند جمله…گاهی شعر (میشود ..گاهی ترانه…گاهی تلخند می اورد و گاهی لبخند… ولی فقط گاهی اینجور …
Read More