مردگانی با مشت پر!
یکسالی میگذرد به گمانم/سال 87/…مثل همیشه مرگ و زندگی میان ذهنم میچرخیدند. سرم پر از حرف است. “شهاب! باران” کلمات شده ام. وقت نیست.عمر هر فکر به “درنگی” و هر …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
یکسالی میگذرد به گمانم/سال 87/…مثل همیشه مرگ و زندگی میان ذهنم میچرخیدند. سرم پر از حرف است. “شهاب! باران” کلمات شده ام. وقت نیست.عمر هر فکر به “درنگی” و هر …
Read More1382 /همان روزهای پایانی سال ! بد جوري دلم ميخواد ابراز بي وجودي كنم!…جدي ميگم…نگو كه همين حرفم يه نوع ابراز وجودـ…به كي قسم بخورم باور ميكني كه راست ميگم؟….اقاجون …
Read Moreشاید سال هشتادو دو این را نوشتم…اما هنوز که میخوانم ترس برم میدارد…خصوصا عبارت سوم از نیچه! امروز قصد ان كرده ام كه تنها سه عبارت به غايت سهمگين و …
Read More