خدا و آدم فروشان!

بیست و سوم  بهمن هشتاد و هفت

1.         همیشه همین است . همیشه حشراتی هستند  که خبر می برند وخبر می اورند،سرد می برند و داغ می اورند، کلاه می خواهند و سر می اورند،. ..و به خیال خودش نانی حلال! برای زن و بچه اش مهیا میکند و نمی داند (البته میداند!!..خوب هم میداند) این لقمه که راهی گلوی زن و بچه اش میکند لقمه ای ست که از گلوی زن و بچه ی دیگری زده است، همان که حرمتش را بی رخصت ریخته است! همان که درد دلش را هویدا کرده است! همان که برای چرب و شیرین دنیا تنور نان و نوای خود را به هیزم گوشت و پوست دیگری داغ کرده است!..راستی همسرت خبر دارد چگونه نان می اوری؟ خبر دارد تعویض ماشین و تعریض منزل  و تبدیل ماه به ماه البسه قیمتش شانه های چند همکار و همراه و چند ادم است؟ راستی  بچه ات میداند که این پدریا مادر فداکار!!!چگونه عرق میریزد و خبر جابه جا میکند برای یک لقمه نان؟ بچه ات میداند شانه های چند انسان ممهور به پاشنه های سخت توست؟ راستی مادرو پدرت میدانند

که خلایق از دست و زبانت در امانند یا نه ؟بهشان گفته ای چه فرزند صالحی بوده ای برایشان؟ به خواهر وبرادرت گفته ای که همکارانت چگونه در باره قوم و خویشت نظر میدهند ؟

…مهم نیست…نگران نباش…دل دو نیم نشو…به کارت ادامه بده…خبر ببر ، خبر بیار…پست ها در راهند…راحت باش…هیچ کس هنوز نمیداند…اما مطمئن باش که خدا می بیند و میداند!

2.         مظنه ادم دست بعضی هاست…انهم به روز! صبح به صبح قیمت جدید میگیرند…مظنه ادم مثل دلار بالا و پایین میشود و باور کن که به نفت دریای برنت و بورس وال استریت ربط دارد…سرت را بچرخانی برایت  ادم میفروشند…تو فقط باید مشخصات بدهی!…کارمند..گروه 8…پست: کارشناس،سابقه کار 5 سال،دریافتی…،  دیگر فکرش را نکن..اینها کار تو نیست اما انکه مظنه ادم!!! دستش هست میداند این چه قیمتی دارد و به چه کسی باید بفروشد!..برای چنین ادمی همه کارمندان و همکارانش حکم برده هایی دارند که به وقتش باید فروخته شوند!…برده داری بوروکراتیک!… نگاه به خودت نکن که تنها هنرت کارمندی ست …نگاه به خودت نکن که ساعت به ساعت پنچره را باز میکنی تا فقط یک نفس سالم بکشی..هستند کسانی که ساعت به ساعت مظنه ادم را مشخص میکنند و از پی این خرید و فروش ها میزهایشان عریض تر و اتاق هایشان طویل ترو حساب های بانکی اشان حجیم تر میشوند …البته اینها نیز بی شک  نان حلال!!! می جویند برای سفره ی خانه اشان وبه همسرانشان نمیگویند این گوشت و نان حاصل فروش چند ادم است! و ان خانه و زندگی نتیجه کدام کسب است!راستی کدام کاسب حبیب خداست؟ او که سالم و صادق معامله میکند یا تو که ادم معامله میکنی؟ راستی بچه ات خبر دارد این پدریا مادر هنرمند! به چه شعبده هزار پله را به یک گام  طی میکند؟ به بچه ات گفته ای نان حلال!!! چه مزه دارد؟ همسرت میداند کیا و بیای بی جایی که داری، میوه کدام درخت است و ان درخت از اشک و اه کدام ادمها ارتزاق میکند؟ پدر و مادرت چه؟ میدانند در میان کسب و کار تو،انسان!(اشرف مخلوقات) برای حرص و طمع و بی تقوایی تو کم ترین بها را دارد؟ به خواهر و برادرت گفته ای در نتیجه رفتار و گفتارت کدام داستانک ها پش سرت نوار میشوند؟ آیا انها افتخار میکنند  که مظنه ادم دست توست؟

مهم نیست…نگران نباش…دل دو نیم نشو…به کارت ادامه بده…مظنه ادم ها را معلوم کن…به قیمت که رسیدی بفروش…پست ها در راهند…راحت باش… هنوز هیچ کس نمیداند…اما …..خدا می بیند و میداند!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *