نتيجه ای که باید آخر می آمد:
اول قدم سلامتي اين امت یا ملت(هرکدام میلتان است را انتخاب کنید) و مهم ترين حركت انست كه بداند بيمار است كه بداند مريض احوال است و شجاعت تيغ کشيدن بر خود و بيرون اوردن عفونت را داشته باشد. زيرا تا نداند ،حرف از دوا و دارو و حكيم وطبيب راه به جايي نميبرد.همانطور كه تا كنون نبرده است!روح جمعي ايراني بايد بفهمد كه عفونت بخش هايي از جانش را گرفته است و السلام.
یکم . چندي است دوستان نديده و دور من و گاه نزدیک كه به لطف مي ايند و “از روزگار هرگز” را میخوانند و ورق میزنند مستقيم و غير مستقيم خطابم ميكنند كه چرا بیشتر تلخ میگویم؟چرا اينچنين تيره؟ به چه اينهمه تند؟ و در مي ايند كه خواندن مطالب این خانه گرچه ادم را کمی فکری میکند اما دلمرده نیز میکند! و نویسنده را با این پرسش مواجه میکنند که :”خب حالا راه علاج چيست؟ به قولي راهكار كدام است؟ حكيم کجاست و دوا و درمان چیست؟ چه بايد كرد؟ به كه بايد گفت؟ و اينگونه حرف ها
دوم. صحبت درباره ي چنين پرسش هاي چند وجهي كه لايه هاي اشكار و پنهان بيشمار دارد در حد و اندازه ي من نيست و البته اين ادم متوسط انقدر نيز خام نيست كه نسخه پيچ بيماري هاي تاريخي ! كه ريشه دوانيده در عمق ذهن و جان این امت یا ملت شود(انهم جايي كه حرف و حديث بسيار است و ادم هاي بزرگ تر از ما راه به جايي نبرده اند) اما به اندازه ي يك ادم متوسط و به اندازه ي گليم خودم ميتواند پاي استدلالم را دراز كنم و بی ادعا حرف خودم را بزنم و فقط انچه را به حقيقت نزديك تر مي پندارم بگويم بدون انكه بخواهم دوستاني در مرز دلمرده گی! را به دل زنده گی کاذب مشغول کنم که این کار ،حتما کار صدا و سیمایی است که پولش از پارو بالا میورد اما یک عدد ” فارسی وان” می اید و لرزه به جانش میاندازد وکاری میکند که حضرات شب و روز نداشته باشند!
سوم. مساله بسيار اساسي و بنيادين اينست كه قوم ايراني هنوز كه هنوز است در توهم به سر ميبرد در توهم شوكت ومكنت! در توهم قدرت و ثروت! در توهم هوش و نبوغ منحصربفرد ايراني! در توهم اخلاق برتر!!! و از همه خانمان سوزتر در توهم سلامت بودن!! و هيچ نمي پندارد و نمي خواهد واقعيت را بپذيرد كه بيمار است! كه جانش الوده شده به سياهي !كه ذهنش مستدل كار نميكند!كه چشمش خوب نميبيند!كه گوشش ديگر نمي شنود! كه خوابگردانه قدم بر ميدارد و به شانس و اقبال حركتي ميكند!…مساله اينست كه روح جمعي ايراني به شدت بيمار است ولي تعصب و توهم اجازه نمي دهد كه معترف شود به آن! و تا اعتراف نكند و تا همه معترف نشويم و تا همه ندانيم كه بيماريم هيچگاه به سراغ حكيم و دوا نمي رويم و هيچ وقت به دنبال راه علاج نيستيم.هرگز دلواپس نميشويم. و اگر هم گاهي حرف از راه علاج بزنيم و راه نشان بدهيم باز هم به نتيجه نمي رسيم زيرا همين تو.. همين من و همین او و همه امان سخت است كه باور كنيم بيمارو ضعيف و حقير شده ايم و عفومن خیلی جاهای مار را در برگرفته است .و لاجرم گوش به حرف دلسوزان نمي دهيم و تا كنون هم نداده ايم!! بله مساله اساسي اينست كه ما جماعت فكر ميكنيم سلامت هستيم.فكر ميكنيم حالمان خوب است!فكر ميكنيم كارمان درست است!..نه عزيز جان! وضع ما خراب تر از انست كه من و تو ميپنداريم!البته مي دانيم به چه درد بد علاجي گرفتاريم! ولي لجاجت ميكنيم!جواب سر بالا مي دهيم و اين هم نتيجه ميشود كه هيچگاه حقيقتا به فكر چاره نباشيم.
چهارم .البته بگويم كه خيلي ها از ميان همين جماعت نفع و سودشان در اينست كه باقي مردم خود را سالم بپندارند و به شكرانه سلامتي دروغين كه توجيه گرش همان “خيلي ها” هستند نان و اب انها را از جيب بدهند! والبته تعجب هم ندارد و ازلحاظ رواني شايد هم درست باشد كه شما اب و نان كسي را بدهيد كه چپ و راست از شما تعريف كند, و با مشت زیر چشم کسی بکوبید که گفته ات بالای چشمتان ابروست! ظاهرا درست است که شما به مداحان خود همه رقم حال بدهید که.مدام به سر سلامتي شما حرف بزنند وهمواره برتري شما را گوشزد كنند. و هر لحظه به ترفندي شما را بالا ببردو ديگران را خوار و خفيف كند.و از اين دست حرف ها.. اما از طرف دیگر اگر کسی هم نقطه ضعف و درد و بیماری شما را نشان داد به نیت مداوا ،هزار انگ به او زده و دسته جمعی بر سرش بریزید و حالش را تمام و کمال اخذ کنید. ...ولي نام اين كار چيست؟ ايا به جز تحميق خود! نام ديگري دارد؟ و ايا تا ملتي مستعد گول خوردن نباشد كسي ميتواند فريبش دهد؟ اگر ملت یا امتی نیاز به مداح نداشته باشد اصولا خرج مداح را میدهد؟ ایا ملت و امتی که به حقیقت قدرت و توان داشته باشد نیاز به کسانی دارد که بادش کنند؟ و ايا ملتي كه مستعد فريب خوردن است خيلي نابغه تشريف دارد؟…بگذريم.
پنجم . شما در ميان اين قوم چه در خارج و چه در داخل به اندازه ي تعداد انگشت هاي دو دست هم كتاب و نوشته گير نمي اوريد كه خبر از بيماري جماعت ايراني بدهد! ولي هر چه بخواهيد در مدح بي دليل و تمجيد بي علت كتاب ميتوان ديد! ايا اين خود نشان نمي دهد كه هم ما مستعدفريب خوردن هستيم(يعني خوشمان ميايد مجيزمان را بگويند) و هم اينكه بعضي ها سوراخ دعا را گير اورده اند؟…عزيز جان… مساله اينست اگر ايراني بداند مريض و بيمار است و مشكل اساسي دارد ديگر گول اين طبيبان ظاهري را نميخورد .ولي افسوس كه تمجيد بي دليل را به دانستن بيماري ترجيح مي دهيم. ما همه دلمان غش میرود که خلایق با انگشت نشانمان دهند، نگویید نه! ما میمیریم برای اینکه یک لحظه روی شانه های ملت یا امت سوار شویم و هندوانه های محبوبی بگذارند زیر بغلمان، ..نگویید نه. ما عاشقیم بر اینکه زرنگ ترین ایرانی محسوب شویم ولو اینکه بدانیم زرنگ ها در نهایت ته چاه هستند،…نگویید نه! ما گاه حتی حاضریم در سه سوت بمیریم تا سی میلیون سوت بعد از مرگمان پهلوان و قهرمان این امت یا مملکت باشیم و فرقی هم ندارد که شاید زنده ی ما فایده بیشتر داشته باشد و برای همین است که مثلا سید محمد خاتمی که اهل مردن نیست در چشم و دل خیلی ها قهرمان و پهلوان هم نیست! شما یک نگاه به وزار و وکلا و مدیران و مسولین این مملکت بیندازید. خدا سرشاهد است میکرفن که میبینند ارضای روحی و روانی میشوند! دوربین که میبینند اگر خجالت نمیکشیدند حتما انگشت نشانه را از میانه جدا میکردند چند بار عقب و جلو میبردند انهم نه برای نشان دادن ویکتوری! بلکه برای نشان دادن خودشان!( ویکتوری کجا بود عزیز جان!) و همه ما همین درد را داریم. همین بدبختی را داریم.من دارم . شما هم دارید.بزرگ و کوچک همه داریم. اما خودکم بینی های تاریخی و احساس حقارتی که سعی بر پوشیده داشتنش میکنیم با یک عدد دست و دماغ ما که میان کارد تلویزیون مینشیند مداوا نمیشود که حتی وقتی فرصت را از ما میگیرند بیشتر شلنگ و تخته می اندازیم و به همان نسبت مضحک تر به نظر میرسیم.
ششم . عزيز جان..اينكه يك ملت بداند مريض است و بيماري اش ريشه دار است موضوع ساده ای نيست! اين يعني اينكه بايد شجاعت نفي و نقد خود را داشته باشد!بايد شهامت داشته باشد كه بلند فرياد كند : اي جماعت من حالم خوب نيست!(مثلا سرطان دارم) اين يعني اينكه بايد اينقدر جرات داشته باشد كه به روي پاره هايي از تن و جان و ذهن و دل و تاريخ و جغرافيا و فرهنگ و اخلاق اداب و رسوم واقتصاد وتمام روش ها و منش هاي زندگي فردي و جمعي خود ..كه “كاركرد” خود را از دست داده اند چاقو بكشد و تن نحيف و رنجور خود را به دست تيغ برنده ي عقل بسپرد وبخش هايي را دور بيندازد و از خود جدا كند وچرک و عفونت و ناپاکی را بیرون بریزد (غم انگيز است ميدانم) اين چيز كمي نيست ولي تنها راه نيز همين است!اينكه يك ملت اعتراف كند به بيماري خود يعني اينكه بگويد :”من اشتباه كرده ام و اشتباه ميكنم!” و تا اين اعتراف و شهامت به زبان اوردن ان پيدا نشود این تن رنجور و نحیف که به کمترین اشاره ای فریادش به اسمان میرود روی سلامتی نمیبیند. شما اگر نزد طبیب بروید و اعتراف به بیماری نکنید ،خب این چه معنا دارد؟ آدم باید اعتراف کند به بیماری و اشتباه. فقط فرشته ها اجبار به اعتراف ندارند برای اینکه اشتباه نیز ندارند اما انسان مختاری که همواره در نسیان است و پای استدلالش چوبین است و بیشتر نوک دماغش را میبیند و هزار و یک نقص دارد باید یک بار هم شده در طول عمرش اعتراف کند که اشتباه کرده است. اخر شما ورق بزنید تاریخ این مملکت را ،به والله یک بار نشده که که معتر ف یاشد به ندانم کاری های خودش! خب جامعه ای که سر به هواست معلوم است که مدام به زمین میخورد.
هفتم .به نظر اين ادم متوسط اگر كسي بيايد و خبر از سلامتي کامل اين قوم بدهد بايد دانست كه عزرائيلي ست در جامه ي طبيب!!ابليسي است در لباس رفيق! و امده كه فريب دهد وبر گرده ي اين قوم سوار شود. وگرنه چه کسی نمیداند فرهنگمان رنجور است؟ اقتصادمان بیمار است؟ سیاستمان چه عین دیانتمان باشد یا نباشد لخ لخ کنان خودش را میکشد و حرفی در میکند که یا بهمان میخندند یا جدیدا تشرمان میزنند؟ اداب و رسوممان نخ نما و جوانانمان همه رو به قبله ی غرب رفتار میکنند؟ و جامعه اغشته به تحریف و تحقیر و دروغ و تهمت و هزار جور ناپاکی دیگر است؟ چه کسی ست که اینها را نمیداند؟
هشتم . ادم متوسطی که من باشم در این خانه درد ميكشد و از درد اين قوم ميگويد.زجر ميكشد و از عفونت ها مينويسد.اشك ميريزد و نيشتر ميزند.مي سوزد و مي سوزاند..حسرت ميخورد و تلخ ميگويد.خودش را تكه تكه ميكند تا انگشت بر روي تكه اي ناپاک از قوم و سرزمين و طايفه اش بگذرد. سيلي به خودش ميزند تا تلنگري به طايفه اش بزند…خجالتش مي ايد هنگامي كه معترف ميشود به ضعف خود و دوستانش.. زيرا كه نه سوداي نام دارد نه به قصد نان امده است و گم است در ميان خلايق الحمدالله! كه اصلا ديده نمي شود. نميخواهد ديده بشود كه اگرميخواست راههاي بهتر و سهل تر نيز بود. اما یک چیز را اشتباه نکنید این امت یا ملت منابع و استعداد و انرژی هم دارد اما آنقدر که روی اینها مانور داده و تبلیغ کرده به بیماری و ناتوانی و ضفش توجه نکرده و حالا دیگر انرژی تولید نمیشود و همه امان داریم از سرمایه میخوریم(برا ی همین است همه از گذشته میگوییم ولی برای فردا حرفی نداریم) و این نه در اقتصاد بلکه در فرهنگ و اجتماع هم ساری و جاری ست.
نهم .پر گويي كردم اما قضيه به اين ساده گي نبوده و اينجا هم مجال بسط بيشتر نيست. بدن بیمار هرچقدر هم که نحیف باشد باز هم امید سلامتی هست به شرط انکه به بیماری اعتراف کند و داروهایش را درست مصرف کند و متکبرانه و با توهم و نخوت به دیگران نگاه نکند .همانقدر بگويم كه به انداره ي تمام نوشته ها و كتاب ها يي كه تمجيد بي دليل از اين امت یا ملت كرده است چندين برابرش را ميتوان در توضيح بيماري و عفونت و ناپاکی اش نوشت و تا نوشته نشود ايراني به بيماري خود علم پيدا نميكند و تا علم پيدا نكند هيچ جد و جهدي حقيقي در دوا و درمان نميكند و تا وجدان جمعي ايرانيان بيدار و معترف به بیماری نشود هيچ گره اي باز نخواهد شد. ایرانیان هم در خلع زندگی نمیکنند! من و شما و آنها باید دسته جمعی اعتراف کنیم تا بلکه خداوند عالم نظری بکند! گرچه بعید میدانم خدایی که گفته است از “شما حرکت و از من برکت” برا ی مومنان نشسته در افتاب که به جای رفتن به سایه ، سایه را به جانب خود میخوانند،! چک سفید کشیده باشد!
دهم. نيست شرح اين سخن را منتها پاره اي گفتم بداني پارها
نه نشد دیگه!تند می ری یه کم .الان زمونه ای که مردم از کاستی ها و نبودهاشون خبر دارند اینو هم از برکت کامپیوتر داریم اوکی ؟ولی اینکه باید به فکر درمونش هم باشیم حرف درستیه منتها روانشناسان متخصص می گویند کاری نباید کرد که انسان امیدش رو از دست بده بلکه باید رو نقاط مسبت (اون س 3 نقطه رو ندارم!) بیشتر کار کرد تا انرژی نهقته بیدار بشند و بلفعل در بیایند نه اینکه بر روی هر چی که بدست نیومده خط قرمز بکشیم و بگیم تمومه ما نمی تونینم .
اضاف1:شما لطفن یه آمار در نوشته هاتون بگیرید از تعداد تکرار کلمات نظیر مرگ – مردن – جنازه !!!!!
اگه یه نگاه ب این استاد بزرگ بیاندازید می بینید که با وجود آگاهی از بیماری که تا کوتاه مدتی او را از پا خواهد انداخت ولی اینچنین زیبا سخنرانی می کند و اندرزهای بسیار جالبی رو ارایه میدهد
اضاف2:بیماری بیماریست چه جسمی و چه اجتماعی
http://www.youtube.com/watch?v=ji5_MqicxSo
در وضعيت حال، در همينجا كه هستيم، اين ها خطرهاي بزرگي ست كه در جان ما پراكنده شده است. ما ملتي هستيم كه از تغيير مي ترسيم. ما يك لقمه نان و يك سرپناه و مسافرتي در تابستان به مارماريس را اگر در سبد زندگي مان داشته باشيم، كفايتمان مي كند. ما حوصله نداريم بنشينيم فكر كنيم. بگذار كسي برايمان بينديشد و فقط ثمره اي در حد يك ماشين و لباس و شكم سير كني هم نصيب ما بشود و لاغير. ما نمي جنگيم براي دوست داشته هامان. ما مي نشينيم و به به و چه چه روانه ي ملت هايي مي كنيم كه از حداقل آزادي هاي اجتماعي بهره اي برده اند، اما از زير پشه بند اين خشكسال بي پدر در نمي آييم. ما عقبه ي تاريخي مان هم خبر مي دهد كه عافيت طلبيم و سوداي يافتن گوهر در تلاطم اين فرود و فرازهامان نيست. بگذاريد آسوده بخسبيم. معجزه اي خودش از راه مي رسد!!!!