هجوم هیچ در پوچ (4)

میان 11 پوکی که به سیگار میزنم 3 کلمه حرف میزنم، دو تایش را البته با سر و یکی را با زبان…و تو یکریز حرف میزنی…11 کلمه بعد از هر پوک، و خیلی بیشتر از اینها را با سرو گردن و چشمانت ضمیمه کلمات میکنی…من آرامم..حتی حالا که لم داده ام به کاناپه و گردنم را کج کرده ام به سمت پنجره…لای پنجره باز  است…سرآستین های پیراهن سفید من نیز….بعد یک ناغافل چیزی میرود میان آستینم…گرم و جاریست…مثل سرانگشتانی که عجله دارد…بعد هم کسی میرود زیر پلک هایم….و من خودم را کش میدهم  تا پنجره را ببندم…ابدا علاقه ندارم هیچ نسیمی برود میان آستین های من و یا خدایی نکرده بخزد زیر پلک هایم…نفس..نفس میزنم…تو نیز…همین.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

2 نظر برای مطلب “هجوم هیچ در پوچ (4)”

پاسخ دادن به رحمن نژاد لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *