زمانی برای تهوع!

اگر حوصله ندارید این متن را نخوانید!

این  روزها حرف است که میان سرم جولان میدهد،ولی نه فرصت نوشتن دارم و ازآن  بدتر  نه حسش را دارم. یک جورهایی فکر میکنم سکوت کنم بهتر است. خفه باشیم بهتر است.چه فایده دارد؟ اینهمه که نوشتیم و مینویسند چه فایده داشت؟ همه خر خودشان را میرانند. “مردم” بیچاره تر ازحرف های ما هستند. دولت پزهای مسخره ی خودش را میدهد. حرف زدن هم که دیگر نگو ادم رویش نمیشود با زن و بچه اش به حرف اقایان گوش کند..ممه و همه و ننه و لولو و….من اصلا تعجب نمیکنم ..همین است که هست! من فقط پیش خودم فکر میکنم کسی که میان خلایق ، در حضور میکروفن و رادیو هزار تا رسانه از “ممه” صحبت میکند ،چون به خلوت میرود چگونه صحبت میکند!!!؟ وقتی با خودشان هستند چه کلمات و الفاظی به کار میبرند …حالا میفهمم وقتی رییس دولت چند سال پیش اشاره کرد که وقتی خانم ها در جلسات هیات دولت حاضر هستند آنها مراعات خیلی چیزها را میکنند یعنی چه؟!

بگذریم. هر کی هر جور دوست داره میتونه صحبت کنه. به ما مردم مربوط نیست. نه سر پیازیم و نه تهش! فقط حضور در صحنه را عشق است! اونم نه هر وقتی که خودمون بخوایم! بلکه هر وقت که اقایون حال کنن. برای مشت زدن تو دهن یک عدد  استکبار….شما حالتون بد نمیشه؟ بالا نمیارین؟ تهوع ندارین الان؟ فکر نمیکنید کثافت همه جای زندگیمون رو گرفته؟ سالهاست ادم بدون مشکل ندیدیم.همه یه بدبختی داریم. اونوقت طرف میگه ما ابرقدرت میشم!!! اخه با یک مشت مردمی که نون شبشون رو به بیچاره گی  و بدختی در میارن و هشتشون گره نهشونه چه طوری میشه ابر قدرت شد؟با مردمی که وام میگرین میرن سواحل دریای سیاه برای دید زدن بدن های سفید چه جوری میشه فرتی همه چی پیشرفت بکنه؟ دروغ هیچ وقت حناق نبوده و این روزها اصلا نیست! بابا مردم  دیگه چالوس و رامسر و متل قو رو قبول ندارن ..عشق و حال سنگین شده…حالا فکر بد نکن مردم وام میگیرن میرن یه جایی که ازاد باشن یه هفته..همین..یه جایی که کسی کرم نریزه..کسی نزنه تو سر زن و بچه شون..جایی که کسی گیر نده بهشون..جایی که واسه دوتا  تار مو خون به دلشون نکنن…اره ..مردم میرن دنبال ازادی  البته دم ترک ها گرم که هنوزیه ویزای دو هفته ای پرت میکنن جلومون   عزت ایرانی رو داری جان من؟ چی بودیم و چی شدیم… بابا یکی یه سر بره دم این سفارت خونه ها ببینه مردم چه جور واسه یه ویزای ناقابل بال بال میزنن، البته اقایون خودشون میدونن و لی صرف نمیکنه به روی خودشون بیارن…من فکر کنم همه مون باید سه سطل کنار دستمون باشه وقتی میخوایم بالا بیاریم. هر روز خبر پیشرفت بهمون میدن و ما هر روزبیشتر میفهمیم که فاصله مون تا استانداردهای جهانی قابل گفتن نیست…هر روز از خوب شدن اوضاع اقتصاد میگن ولی ما میفهمیم که بدبخت تر میشیم..بدهکارتر میشیم.. هر روز حرف از اخلاق اسلامی وانسانیت و این چیزا میزنن  اما ما حس میکنیم  که جامعه بی اخلاق تر میشیه…شما حالت تهوع ندارین؟

همه چیز به گمان حضرات بالا میرود اما کمر مردم خم میشود. دلمان خوش است به حضرت عباس. کدام مردم؟ کدام مسلمانی؟ کدام روزه؟ کدام رمضان؟ طرف روزه میگیرد و بچه هایش را به روزه تشویق میکند تا بلکه دو کیلو گوشت کمتر بخرد و پولش را بزند به یک زخم دیگر انوقت اقایان این را میگذرند به حساب مسلمانی… زبان روزه دروغ که میگویند، ریا که میکنند، تهمت که میزنند، حق و ناحق که میکنند….همین ها بس نیست؟  کدام روزه؟ واقعا یعنی خدایی هست؟ روز جزایی هست؟ عدالتی هست؟ حساب و کتابی هست؟  تقوایی هست؟ اخلاقی هست؟ مدارا با خلقی هست؟ هر کسی را که نگاه میکنی 10 تا بدبختی دارد. خودش هم نداشته باشد خواهرش دارد، مادرش دارد، برادرش دارد، همسایه اش  دارد، دوستش دارد، فرزندش دارد،زنش دارد، شوهرش دارد، همکارش دارد،همسایه اش دارد،… همه یک جورهایی بدبخیتم…لبخند مثل تف روی صورتمان مینشیند…حالت تهوع دارم. همه امان تقریبا حرف مفت شده ایم! البته ما ابر قدرت هم شده ایم! حالا میشویم. دست میان جیبتان کنید میفهمید که نسبت به سال قبل همین روز و همین ساعت 10 برابر بدبخت تر و فقیر تر و ضعیف تر و حقیر تر شده اید. البته ابر قدرت هم شده اید!  زبان روزه!…روزه خوردن بهتر نیست از دروغ گفتن؟ از ظلم کردن؟ از ریا کردن؟ یکی فریاد بزند که روزه و مسلمانی کیلویی نیست. یکی داد بزند که اخلاق امار ندارد! یکی فریاد بزند که مذهب عملیات حجیم نمیخواهد!کیفیت میخواهد.  خدا معطل چهار رکعت نماز و روزه ی ما نیست و کسی هم از طرف خدا وکالت تام و تمام ندارد که چوب بکند میان آستین دیگران!

البته خوشبختانه مرگ هنوز هست و ما بدبخت های روزگار(همان مستضعفین سابق) باید امیدوار باشیم که آن دنیا لااقل حساب و کتاب هست اینجا که فقط باید نگاه کنیم چطور حقمان را میخورند و کشتی زندگی جمعی و شخصی امان به گل مینشیند!باز هم خدا را شکر که مرگ هست و یک سری  آدم باید حساب پس بدهند. باز جای خوشبختی ست که مرگ هست …اما انگار بعضی ها به حساب و کتاب باور ندارند!..نمیدانم. ولی ما ابر قدرت میشویم. !

وقتی همه مغز های مملکت دو پا دارند دو پای دیگر قرض میکنند و فرار میکنند، وقتی اساتید درست و حسابی دانه دانه خانه نشین میشوند، وقتی دلار میرود بالای هزار تومان، وقتی باید دزد باشی تا زندگیت بگذرد، وقتی دخترانمان میروند دبی و امارات برای چند دلار بیشتر، وقتی دستمزد کارگر میشود 300هزارتومان و اجاره یک خانه 40 متری میشود 350 هزارتومان، وقتی ملاک ازدواج پسرانمان رابطه ی تنگاتنگ پیدا میکند با   تنگی!! و گشادی مانتوهای دخترانمان و ملاک دخترانمان میشود مدل موبایل و ماشین پسرانمان، وقتی خانه های مجردی مردان متاهل افزایش پیدا میکند ، وقتی که حس های سرکوب شده دخترانمان در خانه پدری در خانه همسرشان به هزار راه نمایان میشود، وقتی فرزندانمان با هزار و یک عقده روانی و اجتماعی بزرگ میشوند، وقتی سیما مدام روانشناس قطار میکند میان برنامه هایش تا توپ مشکلات را به زمین فرد بیندازد، وقتی جامعه شناسان برای چند دهه از سیما و صدا تبعید میشوند تا مبادا توپ مشکلات  به زمین متولیان و مدیران و مسولان  اجتماع بیفتد، وقتی لیسانس و فوق لیسانس و دکتر و مهندس مملکت میشوند مسافر کش! وقتی اخلاق میشود حرف مفت! وقتی مدرک تحصیلی فقط میشود هدف، وقتی هدف میشود پول، وقتی پول میشود شخصیت، وقتی شخصیت میشود پست و مقام و میز، وقتی پست و مقام مترادف میشود با پاچه خواری بالادستان و زیر اب زدن پایینی ها، وقتی ریا میشود تاکتیک، وقتی تهمت و دروغ میشود استراتژي، وقتی صلاحیت و تخصص میشود جک! وقتی تعهد حتی میشود یک ویترین درب و داغان، وقتی چک های برگشتی مردم سیلی میشود میان صورت یکدیگر، وقتی برادر به برادر توان کمک ندارد، وقتی زنانگی به ترفند های گوناگون دفن میشود، وقتی مردانگی زیر بار مشکلات اجتماع له میشود، وقتی زرنگی میشود دانایی، وقتی دو دره بازی میشود جربزه، وقتی پاپوش درست کردن میشود توانایی، وقتی مردم  به ظرافت از هم دور میشوند، وقتی زبان روزه،روزگار مردم را تلخ میکنیم، وقتی گره بر گره افزوده میشود، وقتی به کارت های بنزین یکدیگر رحم نمیکنیم،وقتی جاده ها نقش ملک الموت را بازی میکنند، وقتی کراک  میشود سرگرمی  ورزشکاران، حشیش میشود عشق و حال دختران و پسران، وقتی  شیشه میشود صفا، وقتی تریاک میشود صمیمیت، وقتی شعار جای دانش را میگیرد، وقتی دانش میشود نمایش،وقتی هنرمند قدر نمیبیند، وقتی لمپن امتیاز میگیرد،وقتی  ربنا  سانسور میشود،وقتی پارازیت میشود سیستم دفاعی فرهنگی، وقتی ازادی  که مادر تمام خوبی هاست به فحشا تفسیر میشود،، وقتی هنوز سر دوچرخه سواری دختران بحث علمی و فلسفی و فقهی هست، وقتی استقلال ما به کالاهای چینی گره میخورد، وقتی جانماز و تسبیح و چفیه و پرچم و اب هندوانه هم از چین وارد میشود،  وقت استادان خفه میشوند، وقتی دانشجویان نشئه میشوند،وقت نشئه گی میزند بالا و  وقتی باد میان آستین یکدیگر میکنیم و برای خودمان نوشابه باز میکنیم و به خودگویی و خود خندی دچار میشویم ، وقتی …..

شما بگو با این اوصاف، چه پشمی و چه کشکی؟ کدام برنامه ی اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و… دیده میشود که باری از شانه های نحیف مردم بر دارد،؟ کو؟ کجاست؟ پس چرا ما نمیبینیم؟ چرا حس نمیکنیم؟ چرا میان زندگیمان اثر ندارد؟ حالا ان ممه را لولو برد یا نبرد  ، مردم چه خاکی به سرشان کنند،؟ حالا اب را بریزند انجایی که سوخته یا نریزند  مردم با سوخته گی های خود چه کنند؟ حالا طرف از ننه اش قهر کرده یا نکرده،مردم چه کنند که همه چیزشان به روزمره گی و بلکه روز مرگی! رسیده است.؟

تمام نمیشود حرف! تمام نمیشود تهوع! خودتان باقی قصه را بنویسید!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

5 نظر برای مطلب “زمانی برای تهوع!”

  1. نمي دانم سيد هستيد يا نه ؟! اهميتي هم ندارد. فقط بابت فتح النوشته ام بود كه مي خواستم به سبك ” سيد ” گفتن هاي گوزن ها يا آژانس شيشه اي خطابتان كنم. كه يكجور حس دورماني از رسوم خطابه هاي كسالت بار در خودش هنوز حفظ كرده است. كه انگار بگويد هاااااااي هاااااااااي مي فهممت؛ بد فرم راست مي گويي، بد جور چنگ زد به رگ نيم بست ِ آئورت قرضي ام، كه سيد جان، تمام شد عصر شادماني هاي ما، كه آنجور كه توي آن ترانه ي قديمي سوار شده است: « جماعت، من ديگه حوصله ندارم – به خوب اميدو از بد گله ندارم – كاري با كار اين قافله ندارم. »
    چند وقت پيش رفتم به ضرورت، جنسي بخرم. طرف مي دانست بد در مخمصه ي بي پولي و نياز به آن وسيله گيرم. چنان شرايط را مقابلم تنگ تر كرد كه من عاجزانه به تمام چيزهايي كه گفت تن دادم. خيلي گران تر از حد بازار خريدم. و از خودم بدم آمد. بيشتر از همه از خودم بدم آمد كه هنوز به اين سرزمين و آدم هاش اعتماد دارم و هنوز گمانم مي رود هوا بهتر مي شود و آسمان ما، آبي تر …

  2. نوشته هات داغم می کنه و عکس ها درب و داغون 🙁
    چیزی هم نمونده که نگفته باشی
    من هنوزم امیدوارم ……..

  3. سلام من وقتی این مطلبو خوندم به جای با لا آوردن گریه کردم انقدر که دیگه مانیتور را از پشت اشکهام نمی بینم…

پاسخ دادن به مهسا مدنی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *