عشق و آزادی

برای مردی که روزی 37 بار شریک زندگیش را دقیقا کنترل میکردومشکوک به الذات!بود… این اخرین نامه بود از زنی که چهار سال در محبس عشق بود! از وقتی که قفس شکست و پرید و رفت کسی دیگر نه حرفی شنیده از ان زن و نه خبری،تو بگو چهار سال حبس،40 سال پریدن را برایش واجب کرده بود ،این اخرین نامه بود.

آدمها گاهی در سی سالگی میمیرند اما در سی و هشت سالگی دفن میشوند…رابطه ها نیز از این امر جدا نیستند…خیلی از رابطه ها تجسد پیدا میکنند در جسمی که تمام هم و غمش حلق و فرج  است!…. و این تجسد بوی بدی دارد که دیر یا زود ازار دهنده میشود! این تجسد صورت کریهی دارد که ادم سالم راضی نمیشود به دیدنش!!….. احتمالا این را نمیدانستی.مثلا خیلی چیزهای دیگر که نمیدانستی! خب دانستن کار هر کسی نیست.کار سختی ست! یک چیزی میخواهد در هیپوتالاموس مغز که حرکتی بکند و فرایند ی طی شود و از پس پشت این فرایند ادارک و دانستن صورت بگیرد!حالا هم قصه این چیزها نیست برای اینکه داستان میخ آهنی و سنگ هم تکراریست و من حوصله ندارم برای عدم تحرک منطقه خاکستری ذهن بعضی ها به مجادله و ایضا مباحثه بپردازم.

آنهم برای کسانی که  کثیر الشک!  هستند؟!!!!کثیرالشک چه صیغه ایست؟ راستش حوصله توضیح این را هم ندارم خودت میتوانی بعدا بروی و بخوانی. الحمد الله توان خواندان داری. (ببخشید  تل دارم)…..میماند انگیزه برای دانستن !!که نشان داده ای این را هم به طور شدید الحنی داری و داشتی و از تجسس در زندگانی نزدیکانت بی محابا لذت برده ای و میبری!..سعی  و تلاش حضرت عالی مشکور!!!انشا لله که موفق باشید…

جدی میگویم  این چند روز  داشتم فکر میکرذم که حضرتعالی چه استعداد بدیعی در تحصیل شغل هایی چون کارگاه گجت یا دو صفر هفت دارید!!..ندارید؟…حتما تواضع میکنید! وگرنه من یکی میدانم که این فروتنی!!!!شما از چه بابت است…پس تواضع نفرمایید …حالا اینها هم به کنار..شاید جناب مستطاب!! میلشان به  امورات جنایی نکشد اما  من در همین یک هفته متوجه شدم که شما عمیقا!!! فیلسوف هستید و در طول این چهار سال قصه را رو نکرده بودید!…چرا استاد؟ واقعا چرا؟  ..از کجا فهمیدم که شما فیلسوف هستید؟…راستش اصلا سخت نیست و سخت هم نبود فقط کافی بود که من یه هفته از محبس بزک دوزک شده جنابعالی بیایم بیرون و ازادی و رهایی را ببینم و قدرت فکر کردن مستقل را داشته باشم تا اینها را درک کنم و حالا هم فهمیده ام که شما واقعا فیلسوف هستید..آنهم یک فیلسوف کاملا دکارتی!! (ببخشید  تل دارم)…یعنی بلا تشبیه شما پا جای پای این مردک فرانسوی رنه دکارت  گذاشته اید و اگر حالا فرانسوی ها بفهمند که مکتب دکارت یک جانشین شایسته پیدا کرده به جان شما و به جان همان شاگرد جدیدتان!!!!!!!!! که میدانم این روزها شدیدا  در حال آموزش به ان بیچاره!!! هستید  حتما یک کرسی فلسفه تحلیلی در سوربن برای شما تدارک میکنند که بروید  و انجا از فرایند شک دکارتی در جهان معاصر و تاثیر آن بر ذهن های بیمار!!! و همچنین بیماری های ذهنی که در پی استفاده بیشمار از این عبارت فلسفی یعنی” شک دکارتی” بیرون می  اید  سخن ، رانی!!!!!! بفرمایید!( البته سخنرانی با سخن ، رانی  تفاوت داردد و لی به جان شما ابدا حوصله توضیح بدیهیات را ندارم!  انهم در حضور استاد فلسفه!!!)


این نامه را برای اولین و اخرین بار برای فیلسوف مکتب دکارت مینویسم که یاداور شوم ازادی چیزی نیست که انسان دوپا به دنبال ان نباشد البته چهارپایانی هستند که خیلی علاقه دارند کارهای بر عکس صورت دهند! متوجه هستید که؟ ..مگر میشود شما متوجه نباشیداستاد!!!!!!!!!! من به شما ایمان دارم! حتی گاهی فکر میکنم به شما وحی میشود! و شما با اسمانها ارتباط دارین. باور کنید……(ببخشید  تل دارم)…………. همین دیشب که جایتان خالی با دوستی ایتالیایی !!( اوه ببخشید..شما او را نمیشناسید؟…شرمنده وقت نکرده بودم گزارش بدهم..) میان کافه ای اطراق کرده بودیم و باز هم جایتان خالی دمی به خمره میزدیم من پیش خودم فکر کردم که همین حالا به شما  وحی میشوند و شما میفهمید که ما اشنفکای روسی بالا بردیم  یا بلک اند وایت اسکاتلندی و یا پن پن فرانسوی!!!…راستی حال شما خوب است؟…به به میدانم که این روزها شدیدگرفتار شاگرد جدید!!! هستید!  طفلی اولش گرم است نمیفهمد!…ولی مغز که دارد! یک روز میفهمد که شما چه فروتنانه و متواضعانه تلاش میکردید تا این بحث پیچیده ی شک دکارتی را که بابای هر چه فیلسوف است را دراورده با 37 تلفن در روز و 1253 تلفن در ماه و 17593 تلفن در سال برای بنده خدا ساده کنید و شیر فهمش کنید!...البته برای من هم تلاش زیاد کردید!..ولی خب من شاگرد مستعدی نبودم!! و ازادی و رهایی و مثبت اندیشی و خوب دیدن و ساده گفتن و بی شیله پیله بودن وانسانها را محترم شمردن  را به محبس بزک دوزک شده جنابعالی ترجیح دادم و حالا هم کمی با خودم دعوا داشتم که چرا زودتر شما تصادف نکردید و من به عیادت استاد!! نیامدم و استاد با دست شکسته!!!!!!!!!!!!!!!!  سینه شکسته تر بنده را به جهت تعمیق شک های بسیار بیمارگونه خود مورد عنایت!!! قرار ندادند تا کمی زودتر از خواب جهالت بیدار شوم و سرم را بعد از 4سال از پنجره ی زندگی بیرون ببرم و در هوای ازاد نفس بکشم!…

حقیقتا انروز جای سینه و سر من عوض شده بود! معمولا باید بزنی به سر ادمها تا یک چیزهایی حالیشان شود ولی انشب سر من درون سینه من جا داشت و شما ندانسته!!( البته ندانسته که نه… چون شما به مدد اختراع حضرت گراهامبل و استفاده ی ابزاری از دست اوردهای انفورماتیک حضرت بیل گیتس!!!!..از همه چیز باخبرید…حفظ الله!)  ..بله و شما نداسته برای تحکیم و تعمیق شک !!! دکارتی بر سینه من کوفته و به طرفه العینی سراغ شاگرد جدیدتان رفتید تا به طور خیلی ظریفی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  جیک جیک نموده و ان مادر مرده را اماده کنید تا یک روزی بر سینه  او هم بکوبید!!! واقعا که شماداستاد هستید حتی دوره اموزش شما هم چهار ساله هست! مثل دوره لیسانس!….(ببخشید  تل دارم)

خب..زیاد وقت استاد گرامی را هم نمیگیرم ..خودم هم گرفتارم! باید زودتر بروم خانه . دوست ایتالیایی شاید میهمان من شود! نباید اشفته باشم … یعنی تازه به دنیا امده ام…مثل تولد..حالا بعد از چهار سال ادمهای خوب را میبینم..چشمانم باز شده ..زیبایی ها را میبینم…دستان گرم را لمس میکنم..نگاههای پر از محبت محترمانه را فهم میکنم حالا میبینم که یک روز ازادی از هزار روز زندان در کاخ باکینگهام بهتر است! حالا متوجه شدم که هوا در زندان به چه مقدار فاسد بود و اکسیژن در ازادی به چه مقدار لازم است!….. راستی علاقه دارید با دوست ایتالیا یی من اشنا شوید؟..حتما بعدا اشنا میشوید…نشدید هم مهم نیست چون حتما به شما وحی میشود! ولی اگر نشد ناراحت نباشید  امر کنید!!! تا بنده  ادرس! تلفن! موبایل! تمام ای دی و پسوردهای خودم و دوست محترمم را همراه با سجلد خواهر و برادر و باجناق پسر دختر خاله ی مادرم  را برای شما ارسال کنم تا یک وقت خدای نکرده یک روز بی تجسس!! در زندگی دیگران و یک نفس بدون اتصال به شک دکارتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نگذرانده باشید!!!..میدانم که به این چیزها نیاز دارید و خب حق استادی!!!!!!!!!!!!!1 هم به گردن من دارید و باید چبران کنم!…

فردا تولددم هست!….تولد دوباره!  (ببخشید  تل دارم)…..دوست ایتالیا ام بود….قرار فردا را گذاشتیم! J….خوش باشی استاد!

در ضمن شاید برایت این سوال پیش امده باشد که این لحن حر ف زدن و نوشتن دیگر چه صیغه ایست!؟ ..برایتان عجیب است؟ خیلی عجیب است؟…واقعا چقدر عجیب است؟…./ J…نکند شما فکر میکنید که فقط به شما وحی میشود؟!!! هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شک عالی و مغز خالی  مستدام!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

3 نظر برای مطلب “عشق و آزادی”

  1. خانم ها هم بعضی هاشون همینطورن.یه کم فرهنگی هست و گاهی هم روانی.ولی واقعا کدوم درسته عشق و اسارت یا عشق و ازادیو عشقی که اسارت نیاره اصلا عشقه؟

  2. به قول صادق هدایت

    در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد
    و می تراشد.

    اين دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين
    دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند

    و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان
    سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند

  3. سلام
    دقیقا یادم نیست کجا و از کی، ولی یه جایی خونده بودم: آدما پرنده و بارون رو دوست دارن اما پرنده رو تو قفس میندازن و با چتر میرن زیر بارون…
    خودمونیم از دوست داشتن آدما هم گاهی اوقات باید ترسید!
    عشق، دوست داشتن، … کلمات قشنگی هستن ولی به نظرم امروزه دوست داشتن و دوست داشته شدن هم کمرنگ شده و عشق معنای واقعیش رو روز به روز داره بیشتر از دست میده. نمیدونم شایدم اشتباه کنم.
    ولی اونچه که مشخصه عشق باید آزادی بیاره نه اسارت. عشقی که اسارت بیاره جنونه یه جور خود خواهیه. آدم کسی رو که خیلی دوست داره باید آزاد بذاره نه اینکه اسیرش کنه.
    شاید اگه آدما عاقلانه عاشق بشن کمتر دچار وابستگی (اسارت) بشن پس به نظرم بهتره عاقلانه عاشق شیم!
    راستی من متوجه این جمله که میگه 🙁 ببخشید تل دارم) نشدم. این جمله یعنی چی؟

پاسخ دادن به e. لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *