دل تنگی های من

یکشنبه چهارم آذر 1386

هر روز به زورمیرم محل کارم.نه حالی  نه انگیزه ای. از صبح باید حرص بخوری تا دم غروب.

کل کل با نو  رسیده هایی که فک میکنن  حالا که یه میز دادن بهشونو میتونن بعد از ساعت اداری جوراباشونو در بیاران  بی خیال ادم و عالم قیلوله بفرمایند!!! و از بیت المال به نام اضافه خواب!!! جیبشونوپرترکنن،حکماشدن “شزم” !!  حالا  من ضامن ،عمرا اگه سنشون قد بده به شزم!

(یادش بخیر بهروز تو فیلم گوزن ها خطاب به قدرت:” اره فاطی عاشقمه…هنوز که هنوزه فک میکنه من شزمم!!!)

میدونی ..دوره دوره ی ایناست ،طرف به خواب شب نمیدید که بیاد تهرون! حالا مستخدم دولت شده، به پاس پاچه ورمالی و دور قاب چینی وموش مرده گی و هزارو یک چیز فاسد دیگه صاحب میز و دفترو تشکیلات شده ! حالا زنگ میزنه چایی میبرن براش! با دمپایی  راه میره!( عنقریب که ولشون کنی و بیای ببینی بابا   با پیژامه

راه راه و زیرپیرهنی سفید استین دار،جلسه گذاشته)  البته نه اینکه مدرک  تحصیلی نداره ها    نه! اتفاقا داره!   ولی کلا  فارغ از ” تحصیله” یعنی عمرا اگه به جز همون 4تا کلوم که تو د انشگاه کردن تو مغزش  یه خط اضافه هم بدونه..

داشتم میگفتم…طرف اگه به خواب شب میدید که رفته تهرون صبح میرفت برا  همولایتی هاش تعریف میکرد  که  تو خواب” رفته تهرون”!   اما حالا به ضرب و زور همونایی که گفتم و همونایی که حال نوشتنش هم نیست منشی دار شده! 405 زیر پاش زوزه میکشه!تلفن همراش تو اداره محمد اصفهانی میخونه و تو خونه حسن شماعی زاده!پسر عموش که از ولایت زنگ میزنه به منشیش میگه:”  سلام زیاد برسون و بگو جلسه تشریف دارم! ” ..خب این ادم وقتی اینارو میبینه و مقایسه میکنه با ولایتشون! یه دفه فک میکنه که لابد همه ی اینا حقشه! و صلاحیت داره!و اگه ایشون نباشه  بلکم  هستی از مدار خارج بشه و زمان و زمین به هم بریزه و کن فیکون بشه عالم! د مگه این دیگه ول کنه؟! عمرا  ! حالا تو هی بیا به این بابا  بگو: ”  عرض زندگی مهمه نه طول میز تو” ولی نمیفهمه که!  حالا تو هی بگو: ” نه همین اتاق زیباست نشان ادمییت”  به کله ش نمیره که. اصلا چرا بره؟ اگه رفته بود و اگه مغز طرف ظرفییت تجزیه و تغذیه این حرفارو داشت که دیگه الانه  دستارو چارق و عرق چین و پرت نمیکرد اینور و اونور که برسه به خاریدن پاچه ی  حضرات!

حرف زیاده!ولی کو حوصله.فکر زیاده ولی کو انگیزه! اینم از روضه ی امروز..خوبه که  همه چی تموم میشه!خوبه که ادما میمیرن وگرنه من یکی که دق میکردم با این زنده “مانی”!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

یک نظر برای مطلب “دل تنگی های من”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *