باید بالا بیاوریم…همه چیز را!

هفتم خرداد هشتادو هفت..لابد خوب نبودم

1. ذهنم شلوغ است.کلمات را فراموش میکنم و نام دوستانم گاه گم میشوند میان ازدحام کلمات در ذهن ساده ی من.یک جورهایی می مانم که چه باید کرد در این وانفسای زندگی. به چه دلبسته باید بود که لیاقت دل بسته شدن داشته باشد؟

.

کار و اداره و رتق و فتق امور جاری عجیب حال به هم زن شده است. سروکارمان با کوتوله هاست. ذهن های بسته و اتاق های تاریک. نه هم نشین دل پیدا میشود و نه هم کلام ذهن. انسوی میزی ها که مسولییتی دارند فقط فکر انند که چگونه نداشته های شخصیتی و علمی و…خود را به میز و صندلی و اتاق و منشی و پزهای عصر قجری! جبران کنند و این سوی میزی ها نیز گرفتارند در شش و بش زندگی!

2. دوباره پس از چند ماه ناپرهیزی کردم. جلوی دانشگاه پاتوق نوجوانی و جوانیم بود و حال هر بار که میروم عذاب وجدان میگیرم. کتاب خریدم باز. 80هزار تومان مایه رفتم. رسیده و نرسیده به خانه افتادم روی کتابها. تا نیمه شب همه را ورق زدم! یکی هنر است یکی فلسفه دو تا جامعه شناسی دو تا زبان ماتادورها دو تا قصه و چند تای دیگر…اما مدام پیش خودم فکر میکنم که کدام اولویت دارد؟ به جواب نمیرسم. حقیقت در میان کدام است؟ همه و هیچ کدام. من بیشتر عاشق کدام یکی هستم؟ البته همه. پس چکنم؟ نمیدانم.

3.تقریبا چیزی ذهن و دلم را ارضا ء نمیکند. نه ثروت و نه قدرت. (یکی میگفت نداری برای خودت خیال میبافی!!!) شاید راست گفته باشد. انگیزه هایم به کف رسیده اند. مرگ را مزه مزه میکنم. همه چیز برایم السویه شده است. زندگی برابری دارد با مرگ. ثروت با فقر. حالا تو بگو 100سال هم عمر کردیم..به جز چند پرس بیشتر چلوکباب سلطانی چه نصیبمان میشود؟ هیچ!….احساس بازنده گی میکنم. البته اگر پیروزی هم بود باز چه فایده داشت؟ هیچ! همه چیز تمام میشود.

4. همه سر خودشان را کلاه میگذارند. همه انگیزه های جعلی برای خودشان دست و پا میکنند. انکه وزیر است یا وکیل دلخوش به پست و مقامش است و انکه تاجر و اهل کسب است دلخوش به دلارو ریال. یکی دلش خوش است به زن و فرزند. یکی به سفر و سیاحت. یکی به دور بازو. یکی به شوخ چشمی و ظرافت. پسران به موهای هوا رفته و دختران به دماغ های سربالا. زنان به ویلا و پست و ماشین مردشان و مردان به اطوارهای ناشور و نامال زنانشان. بازاری ست که رونقش تنها به جعل و دورغ و کذب است. جنس مرغوبی نیست! حتی برای از ما بهتران. سر از ما بهتران را بهتر از ما کلاه میگذارند!!! گوش هایتان را بگیرید. دروغ و کثافت و دور رویی حراج بازار زندگی ماست…..همه چیز را باید بالا اورد! همه مسمومیم! همه.باید بالا بیاوریم خیلی چیزها را. بالا. همه را!…شاید که به زندگی برگردیم

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *