ديوارهای سپيد

سال 83/ سبب این شعر را نوشته ام/ان روز اینگونه نگاه میکردم

براي ادمي چون من كه مرز ندارد وطن ندارد قوم و خويش و تبار و خاك و سرزمين ندارد تاريخ و جغرافيا ندارد و خيلي چيزهاي ديگر كه شما داريد و او ندارد ( و خوش به حالتان كه داريد)هر انچه و هر انكس كه بسته به سرحداتي تاريخي و جغرافيايي است بالقوه مايه كينه و ستيز را دارد و هر چه نيز بكوشد كه تا اسيبش به ديگران كمانه نكند باز هم از مصداق ديوار سپيد فراتر نميرود!كسي كه مرز دارد كسي كه هنوز دل در گرو تاريخ و جغرافيا دارد لاجرم پايان دارد و پايداري ندارد.دل بسته گان به قوم و خويش و تبار و سرزمين كم شبيه نيستند به بندياني كه در پاي ديوار هاي سپيد! قرباني ميدهند و قرباني ميگيرند.و من به سالي نه چندان دور و به روزي تيره تر از شب ابليس اسير يكي از اين مرز داران! كه حب وطن را ديواري كرده بود سپيد! و البته بلند شده بودم.لاف سپيدي را ميزد اما بيخبر از هويت ـ ديوار قرباني ميداد و قرباني ميگرفت.من از فردا ميگفتم او از ديروز.. من از جهان ميگفتم او از ايران ..من از انسان ميگفتم و او فقط و فقط از ياران خوني و خاكي خود ميگفت.!چاره اي نبود…كسي نبود…سوختم و ديگر نساختم كه بيزار شده بودم از ديوار چه سياه و چه سپيد و چه هر رنگي كه تو ميگويي. اين تلخ گويي ها ثمره ي ان سوختن هايي است كه هيزم كش ان ادمي اصل و نسب دار بود!

سپيد، سپيد، سپيد

ديوار، ديوار، ديوار،

و مرگ مي‌آيد

وقتي كه چشمان تو سپيد مي‌شوند!

سپيدي و ديوار دوره‌ام كرده‌اند

مرگ مي‌خواند

روح غزل‌هاي جوانمرگ مي‌رقصند

و صداي آرامش، چون رعد

دور مي‌شود آرام، آرام…آرام

***

سپيد ،‌ سپيد، سپيد

ديوار،‌ ديوار، ديوار

و ساعتي كه عقربه‌هايش،‌ هروله كنان

مردمك سياه و حنجره سپيد را سرخ مي‌كند

سپيد، سپيد، سپيد

ديوار، ديوار، ديوار

**

سپيدي و ديوار دوره‌ام كرده‌اند

از شعور تبعيد شده خبري نيست

روي حفره ي لبها لبخندي نيست

در جنين واژه ها به جز ناسزا

حرفي نيست

اينجا ميان صورتكها حتي

ادمكي نيست…نيست. و.نيست.

. ***

سپيد سپيد سپيد

ديوار ديوار ديوار

لكنت مطلع تمام ترانه‌هاي من شده است

كسي شعر نمي‌گويد

و من ترانه‌هاي خود را سقط مي‌كنم

چه مي‌گويم؟…………..كفن مي‌كنم

خاك مي‌كنم ….خاك مي كنم….. خاك مي كنم.

***

سپيد سپيد سپيد

ديوار ديوار ديوار

بهت كرده‌آيم؟……! چه ابلهانه!

دروغ مي‌گوييم……..! چه فكورانه!

بر جنازه خويش نيز

ترحم نمي‌كنيم

پس ما چه مي‌كنيم؟

به چه ايستاده‌يم؟

به چه مي‌رويم؟

چرا پهناي سينه را خوابگاه گلولهء تقدير كرده‌ايم؟

چرا

پندارهاي رها

به آرمان ديوارهاي سپيد اسير كرده ايم؟

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *