مادر بزرگ حال “اق اسدلله” خوب است!

دوم مرداد هشتاد و هفت بود،پایتخت ام القرای جهان اسلام دست کمی از روستاها نداشت،روزانه برق طهران در همه جا چندین ساعت مرده بود!مثل انوقت ها که برقی نبود و مردمان با گرد سوز سر میکردند. دولتمردان هر روز شعار میدادند و وزراء وعده! و ما هم رویاهامان را در تاریکی با کابوس عوض میکردیم! این نوشته را یکی از شب های بی برقی نوشتم!


سلام مادر بزرگ

یک دهه از رفتن شما گذشته است و ما همیشه حرف های شما را دوره میکنیم اما  هفته ای بیش است که هر شب!! یادتان هستیم و بیشتر از قبل شما را  در خاطرهایمان جستجو میکنیم و باید بگویم این شب ها و روزها بیشتر با شما ” تجربه ی زیسته” داریم. (این عبارت ماکس وبر است مادر بزرگ،شاید شما ندانید اما انهایی هم که میدانند در این مملکت تخم دو زده نکردند) و شاید بپرسید چرا؟ مگر چه شده است؟

مادر بزرگ چند شب است که ” اق اسدالله” را از گوشه مطبخ اورده ایم میهمانخانه! باورتان میشود؟چند شب است که بدون ” اق اسدالله”

امورات زندگیمان نمیگذرد! ” اق اسدالله ” نباشد لنگیم! یادتان هست مادر بزرگ؟

یکی از انروزها که ما جوانهای فامیل را اندرز میدادید که از عذوبت به در اییم و لعن و نفرین اسمان و زمین را برای خودمان نخریم  برایمان گفتید که کم و بیش همان سالهایی که ،سردارسپه به “تخت” نشست شما به خانه “بخت” رفتید و یکی دو بچه ی اول که سر زا رفتند ،شما و پدر بزرگ راهی مملکت خراسان شدید تا بلکه ضامن اهو ضمانت  کند سلامت فرزند دیگر را ! بعد هم که از دعا و زیارت و گریه و ..فارغ شدید، از بازارچه جنب حرم پدر بزرگ برایتان از مغازه ی” اق اسدالله” نامی  گرد سوزی خرید که وقتی برگشتید به روستا شما از پارچه کتانی که داشتید برایش جامه دوختید و ان را گذاشتید میان طاقچه مطبخ که اگر سالی به ماهی میهمان رسید برایتان ،ابرویتان باشد و روشنایی خانه اتان! و این تنها زیور و زینت خانه شما بود! و البته شما همیشه نگرانش بودید و حتی وقتی برق امد به خانه ی شما ،باز هم از عزت و احترام” اق اسدالله” کم نشد و شما همیشه نگران بودید که مبادا به تیر غیب گرفتار شود و اسیب ببیند یادگار ان سالها و شبها!

راستی  یادت هست مادر بزرگ؟ از بس که اهل محل پرسیدند از چند و چون این گرد سوز و شما دوره کردید زیارت و سفر و “اق اسدلله” را دیگر پدر بزرگ ،گرد سوز را “اق اسدلله” صدا میکرد !! وارام ارام محض شوخی و خنده همه اهل روستا گرد سوز شما را اینگونه صدا کردند!

باری

حالا مادر بزرگ ما لوسترهای عجیب و غریب داریم که یکی از انها میتواند یک روستا را روشن کند! “نانو تکنولوزی ” هم داریم( مهم نیست که نمیدانید قضیه چیست فقط میگویم که مطلع!باشید) راستی ما وارد هزاره سوم هم شدیم.هزاره ای که میگویند در ان  طیاره های هزاره دوم مضحکه ای بیش نخواهد بود و کاری میکنند که ادمها مثل پرنده پرواز کنند.(مادر میگوید اولین بار که شما با اتوبوس امدید طهران حیران بودید از این صنعت و گفته بودید” ادمیزاد  پر ندارد اما از  پر  دار  بدتر است!) حالا از پردار بدتر! در راه است! میدانید مادر بزرگ…زندگی خیلی تغییر کرده است. خیلی پیشرفت ها شده است! …ادمها ی بی پر  رفتند اسمان. همه چیز برقی شده مادربزرگ! به سرعت برق زندگی میکنند ادمها و اگر کسی با این سرعت خودش را وفق ندهد زود کنار گذاشته میشوند. مثل مرگ میماند مادر بزرگ مثل مرگ!

بله مادر بزرگ ما انقدر میان خانه هایمان لامپ داریم که اگر میدید حتما فکر میکردید مجلس عروسی ست! خلاصه پزمان زیاد است! بدون پز امورات زندگیمان نمیگذرد. در پایتخت که ما هستیم یعنی طهران! همه پز میدهند!مسول و غیر مسول هم ندارد!ما وضعمان خیلی خوب تر از زمان شماست!باور کنید راست میگویم! ما همه چیز داریم پیشرفته تر و زیباتر و بهتر از زمان شما اما…اما چند شبی ست که تنها زیور و زینت خانه ما همان ” اق اسدلله” شماست که من به یادگار گرفتم!

مادر بزرگ

نگران نباشید  حال ” اق اسدلله” خوب است وچند شب دیگرکه میهمان داریم ُ باز مثل همان زمان ها ” اق اسدلله” هم آبرویمان میشود و هم روشنایی خانه امان!

قریه طهران

ابتدای هزاره سوم!!!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *