حماسه ای برای نسرودن!

يكشنبه، 14 دى، هشتاد و دو/ هنوز تند بودم از زلزله بم و تلخ میگفتم و مینوشتم…باورم نمیشد این مصیبت را…

هنوز پرم از آوار…در خود فرو ميريزم هر دم…اما نمي خواهم مرثيه خوان مردمان خرد گريز اين سرزمين باشم…نمي خواهم نوحه خوان جماعتي باشم كه تا كارد به استخوانشان نرسد حركتي نميكنند و تا اوار بر سرشان فرو نيايد تفاوت ديوار استوار و لرزان را در نمي يابندو هيچ نميانديشند كه سبب چيست و مسبب كيست ..نمي خواهم حتي حماسه سراي اين حماسه هاي ظاهري باشم كه ما مردم اگر اهل حماسه بوديم به حقيقت..الان يك چشم اشك و يك چشم خون نداشتيم…من براي مردمي كه تا 50000 نفر جلوي چشمشان پر پر نزنند جنب نميخورند كف نمي زنم..و كلاه بر نمي دارم…گوش را به لاف ها و ادعاهاي بي ثمرشان ميبندم….از حرفهاي من دلچركين ميشوي ..برو…به سلامت…من مثل تو نميتوانم فيلم بازي كنم…اهسته بيا و اهسته برو نهايت خرد ورزي توست و من به اندازه ي تو دانا نيستم!!….بگذريم من نمي خواهم ستايشگر شورهاي بي تدبير و خروش هاي بي فرجام و جوش هاي بي سر انجام مردماني باشم كه افتخارش اينست:
كه در طول تاريخ در برابر ناملايمات از هر نوعش كه بخواهي..چه از بلاي طبيعي و چه از حكام ظالم انقدر نرمي و انقدر انعطاف به خرج داده كه همه انها رفته اند و او مانده است!!!…يعني نايستاده!!يعني فرار كرده است و نامش تدبير نهاده است!!انهم براي اينكه خجالت زده خود نباشد در صحنه ي تاريخ!! و تازه شما بفرما كه چه مانده است؟ بودن كه ديگر هنر نيست…قبايل افريقا هم هستند هنوز…جادوگران امريكاي لاتين هم…و اسكيمو ها هم همينطور …عجب مردماني هستيم ما؟!!! چه خوب حرف ميزنيم!!چه شيرين!!استاد شده ايم در قلب واقعيت و وارونه كردن حقيقت ..و حالا تو ببين كه چه كرده ايم و چه مي كنيم در اين پريشاني زمين!!…از بالا تا پايين…از منورالفكرها تا مردم كوچه و بازار از خارج رفته ها تا داخل مانده ها و از هنرمندان تا بي هنران(البته ميداتم كه در اين سرزمين همه به 1000 هنر اراسته اند!!!!)و خلاصه همگي سينه زن و زنجير زن ..رخت عزا به تن كرده و هيچ خبري از ريشه ها نمي گيريم..و باكي نداريم اگر دوباره و هزار باره بر سرمان بيايد از اين بلايا كه اشك ريختن كار سختي نيست و فايده هم دارد…چشمها را ميشويد و قلب را جلا ميدهد!!…اري كسي خبر از ريشه نمي گيرد…و البته كه خردورزي و تعقل اسان نيست و تفكر هيچگاه ساده نبوده است…در افتادن با علت و دليل كار ما جماعت نيست…خبر از حجت و برهان گرفتن لاف و شعار بر نمي دارد..از توصيف و داستان سرايي گذشتن و به تحليل و تعليل رسيدن كار مرمان پر حرف نيست…كار جماعتي كه حاضر است سالهای سال بگريد اما دمي نينديشد نيست….جان خام را در تنور انديشه پخته كردن و از تاريخ اموختن كار هنرمنداني !!!چون ما نيست….سالهاست كه فكر نكرده ايم و خبر از ريشه نگرفته ايم…لطفا نمونه هاي باستاني براي من نياوريد از حال حرف بزنيد ..از اينك…از اكنون …كه اگر انديشه بود در كارمان …مرگ كسب و كارمان نميشد و اگر ذره اي تدبير بود در زندگيمان نبايد فاجعه اينچنين مهيب بيايد تا از خواب بيدار شويم..و اگر به اندازه ي سر سوزني همت </B>انديشيدن داشتيم الان عاقبت يزيد نميشد زندگيمان! دلمان را خوش كرده ايم به زنده ماني و بيخبريم كه مردم عالم زنده گاني ميكنند ….چه ميكنيم؟ كجاييم؟ حواسمان كجاست؟ اقوام بيشمار بوده اند در طول تاريخ كه اينك نام و نشاني نمانده از انها و تو مپندار كه اگر وضع به همين روال ادامه يابد ما جان سالم به در ميبريم!! و البته ما تافته ي جدا بافته نيستيم و سر نوشت هر قوم در دست خودش است و اموزگار تاريخ سر مزاح و شوخي ندارد …دلتان خوش نباشد به اين جوش و خروش هاي بي بنيان…لاف بيهوده نزنيد…ما از اين كارها كم نكرده ايم در طول تاريخ و هيچ به دست نياورده ايم به جز اندك ابرويي براي خودمان به جاي همه ي ان كارها كه بايد ميكرديم و نكرديم!!!…هيچ سودي نداشته براي ما به جز انكه انها را با طول و تفصيل براي فرزندانمان قرقره كنيم و انها را نيز گمراه كنيم از انچه بايد ميكرديم و مرد ميدانش نبوديم….ما همه مان استاديم در روضه خواندن و مرثيه سر دادن و بر سر و سينه زدن و زير تابوت گرفتن و لا اله … سر دادن و گريبان چاك دادن و خاك بر باد دادن و گل بر سر ماليدن ….اري ما همه استاديم در اين ساده گيري ها و اسان پسندي ها ..لاف چه ميزنيم؟؟…50000 ادم در چشم به هم زدني اسير خاك شده اند ..انوقت توقع داريد مردمي با اينهمه لاف و ادعا و منم منمي كه ميزنند دستي نجنبانند و حركتي نكنند؟؟؟نكند حماسه سرايان اين خرد گريزي و احساس مداري بي فرجام انقدر از اين جماعت نا اميد بوده اند كه حال به اندك حركتي گرفتار شوق و شعف شده اند؟؟؟ نكند حضرات توقع داشته اند در مصيبت بم و به خاك رفتن 50000 ايراني…افريقايي هاي گرسنه و يانكي هاي مفسد!! و روس هاي ابن الوقت و ديگر مردم جهان بيايند به كمك؟؟…كه البته امدند و كم مايه نگذاشتند از خودشان!!!اخر يكي نيست بگويد كه…اي جماعت…شما اگر اين اين يك تكان را هم نمي خورديد كه ديگر دنيا به ريشتان ميخنديد( گر چه سالهاست كه قهقه ميزند و ما خودمان را زده ايم به نشنيدن)….اخر اگر ما همين يك حركت را هم كه نمي كرديم ديگر با چه رويي سرمان را مي توانستيم بلند كنيم در دنيا انهم پس از اين همه لاف و ادعاي اخلا ق و مسلماني و فتوت و جوانمردي؟!!!!!پس به چه غره شده ايم؟ به 1000 دلاري كه داده ايم؟ به 4 تا پتو كه مرده ميانش گذاشتند؟ به اينكه يكي 2 روز از حقوقمان كسر كردند؟ به 10 تا اب معدني كه خريديم و داديم؟ به اينكه چند تكه لباس داده ايم؟ ….لاف چه را ميزنيم؟…نمي گويم كم كمك كرده ايم…ميگويم هر چه كرديم ديگر گفتن ندارد…حماسه سرودن نمي خواهد…داد و قال راه انداختن لازم نيست….به مردم بوركينا فاسو كه كمك نكرده ايم كه حالا مدام در بوق و كرنا كرده ايم…وظيفه امان بوده است…چشممان كور و دندمان نرم…..وقتي گره را به ذست تدبير نميسپاريم …باز كردن ان به دندان پيشكش هميشه امان باد!!!!….هفت پشت غريبه و هزار نامسلمان كه همه امان ارث پدرمان را از انها ميخواهيم امدند به تسليتمان و خدا قوتمان دادند و غممان را خوردند و با ما شريك شدند در اين مصيبت….انوقت من و تو كه ادعايمان گوش فلك را كر كرده براي كمك به چهار تا ادم كه ديگر چيزي ندارد براي زندگي و نامش هم ايراني است هر لحظه شعر حماسي ميسراييم!!!
ادم بوده كه نام ايران را نشنيده چه برسد به بم…ولي سر سال و ماه نو كه ما را اگر دو شقه كنند دست از اباطيل و اراجيفي كه داريم بر نميداريم بلند شده و امده ميان اين خرابه ها. و به دنبال جنازه ميگردد و بي خيال شامپاين سال نو و بزن و بكوب شده است و..انوقت ما پز ميدهيم؟ پز چه؟ به چه علت؟ به كدام دليل؟ براي كدام شاخ قول كه شكسته ايم؟…….اقا جان اين سرزمين مرض تاريخي دارد….و به قول مرحوم شاملو اين مردمان حافظه ي تاريخي هم ندارند و هيچ نياموخته اند و نمي اموزند از گذشت روزگار… و من از اين غصه دارم كه اگر نتابد اندكي نور انديشه و خرد بر جانهاي تيره امان…روزي جنازه ي خودمان را هم به خاك بسپاريم و والسلام!!و من دلم از اين گرفته است از اينكه همه ميدانيم تب تند ..عرق سرد به همراه دارد و باز هم باكيمان نيست

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *