رویای من و آقای جنابعالی!(1)

من نمي دانم چه هيزم تري به شما فروخته ام كه دست از سرم بر نمي داريد.شايد هم مي خواهيد اينقدر به اين كارهاي دور از ادب و اخلاق ادامه دهيد كه از دستتان خودكشي كنم؟….راستش خودم هم بدم نمي آيد…ولي باور كن الان وقتش را ندارم …وگرنه تو خودت هم مي داني كه من مثل تو چهار چنگولي به زندگي نچسبيده ام…راستي تو خجالت نمي كشي كه همه جا براي من بپاّ گذاشته اي؟؟…خجالت از آن ريش بلندت نمي كشي ؟…مگر من غير از چند تا ترانه و يك رويا!!چه دارم؟؟؟..ميدانم كه تو اهل معامله هستي

(آنهم به سبك خودت)…ولي من نيستم و تو مي داني..حالا چرا هر روز براي من پيغام و پسغام مي فرستي من مانده ام حيران!!!…آسمان هم زمين بيايد من به تو ترانه نمي دهم…بحث پولش نيست….ميدا نم پولت از پارو بالا ميرود…ولي قضيه اينست كه هنوز ا ينقدر ابليس نشده ام كه ترانه هايي را كه هر روز و هر ساعت يا دلي را عاشق مي كنند يا دل عاشقي را آرام…به سلاخي تو بفرستم. آنهم براي چرب و شيرين دنيا!!……بله؟؟ رويا؟؟؟…مگر اينكه خوابش را ببيني…حرفش را هم نزن…اخر چه مي خواهي از جا ن من؟ چند تا خاطره داشتم كه ادمهايت با خاطرات غلط غلوط مخلوط كردند و الان ديگر از آن چيزي نمانده….عكسهاي خانوادگي امان را هم كه به بهانه تجملي بودن سوزاندي و رفت پي كارش….خا نه پدري را هم كه خودم(انهم از سر خريت) دو دستي تقديمت كردم…ديگر چه مي خواهي از جان ؟؟؟…ببين با توام…نمي دانم مادر داري يا نه…ولي اگر داري جان مادرت به اين چهار تا ترانه و رويا من كاري نداشته باش!..اخر من كه ديگر غير از اينها چيزي ندارم….تو هم اگر مادر داري بگذار باقي عمر با روياي خودم خوش باشم….راستي…گر چه نميتوانم به تو اطمينان كنم…ولي اگر ميشود به ادمهايت سفارش كن كه دوباره فردا تو بوق و كرنا نكنن كه فلاني امده و التماس كرده و اين حرفها!!!…..البته ميدانم از همين الان با دمت گردو ميشكني و فردا هم جنجال ميكني و هزار جور حرف سر هم ميكني……مي دانم..وجدان كه نداري….اما عيبي ندارد…چون من هم حسرت ترانه و رويا را به دلت مبگذارم آقاي جنابعالي!!!!!!