خواب دیدن به جای آندری تارکوفسکی!

پیش از خواب !!

نمیدانم چرا، ولی نه اندری تارکوفسکی در ژانر سینمای وحشت فیلم می ساخت  و نه من علاقه ای به این ژانر دارم اما من از اندری تارکوفسکی می ترسم. از فیلم هایش یکی سولاریس را دو بار و استاکر را یک بار دیده ام. ترس نداشت اما مهیب بودند برای من . صحنه ی ترسناک نداشت اما غریب بودند برای من. از همان زمان  ناخوداگاه با شنیدن نام تارکوفسکی تصاویر عجیب به سراغم می ایند و ترس برم میدارد و همیشه فکر میکنم اگر زنده بود و میخواست ،میتوانست فیلمی بسازد که از فرط وحشت کسی زنده از سالن سینما بیرون نیاید و همه وصیت کرده !  به دیدن فیلم بروند…بگذریم… من از تارکوفسکی میترسم  و شاید یکی برای این باشد که دوران نوجوانیش در سالهای وحشتناک دیکتاتوری اقای استالین  گذشته است در سالهایی که مردم در پلشتی و سیاهی و فساد غوطه میخوردندو سرخوش بودند! و او لاجرم چون سینما گر بود میتوانست صحنه های به غایت ترسناکی به روی پرده بیاورد…نمیدانم… به هرحال من از اندری تارکوفسکی میترسم،  نه تنها از خودش بلکه از خواب دیدنش حتی ! اما از انجاییکه ادم از هر چه بترسد همان چیز به دنبالش می اید، شبی خواب دیدم …نه او را،  بلکه به جای اندری تارکوفسکی خواب دیدم !

***

و اما خواب:

ازاسمان خاكستري كلاغ هاي مرده سياه ميبارد… خيابان ها مملو از لاشه متعفن دختران و پسران نرسيده به بلوغ است..يكي در كنار پياده رو ناخن ميكشد و كسي كه ناخنش كشيده ميشود قهقهه سر ميدهد..ادمهاي عاشق خودشان را معرفي ميكنند ودرعرض چند دقيقه دلشان را از دهانشان در مي اورند…پدران دختران را از لبخند توبه ميدهند و از بيم تكرا ر و گناه سر ميبرند و پيرمردهاي نوجواني نكرده!! حمله كنان دست و پا و سينه و ساق لاشه را ميبرند و ميبرند!… مادران خنجر به پشت پسران خود فرو كرده انان را به روي خود ميكشند تا در اخرين لحظات اولين اغوش ازادانه يك مرد را تجربه كنند…جواني ـ فرصت اولين همخوابگي با عروسش را به حراج ميگذارد..پسران قلاده به گردن خواهران انداخته به اين سو و ان سو ميكشند تا مشتري براي سينه هاي چروكيده شان گير بياورند..خواهراني كه نبوسيده پوسيده شده اند پارس ميكنند!! مادري با گوشت لاشه نوزاد همسايه براي كودكش غذايي مهيا ميكند ….اينجاهر شب زير سر هر برادر زنده جنازه ي تازه ي يك برادر مرده است..دوستان قديمي با جديد ترين ترفند ها سر بريده ميشوند..كاسب ها به جز خون و ناموس به چيزي رضايت نميدهند..همه دست بوس فاحشه ها شده اند…اشك چشم و خون دل حراج هر روزه ي بازارست. قاتل هاي بالفطره قضاوت ميكنند.. در گوشه اي از خيابان مردي كه كاسه چشمانش خالي ست..چشمان ادمها را در مياورد و پول خوبي ميگيرد!اناني كه گلي بوييده اند بيني خود را ميبرند وشادمانه به كف دست ميگيرند.عربده كش ها اوازهاي عاشقانه ميخوانند و كسي كه صداي خوشي دارد با يك عمل كوچك زبانش را از حلقش در مياورند.مردم شهر شادمانه به سمت ميدان بزرگ ميروند واز روي زمين كلاغهاي مرده را برميدارندو به دندان ميكشند…جشني بزرگ در راه است و هنوز از اسمان خاكستري كلاغ هاي مرده سياه ميبارد…كلاغ هاي مرده سياه……كلاغ هاي مرده سياه ميبارد.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

یک نظر برای مطلب “خواب دیدن به جای آندری تارکوفسکی!”

  1. سلام. روحیه ی شاعرانه تون اینجا به وضوح نمایان شد، موافقم منم کارای تارکوفسکی رو بر خلاف اونایی که ژست روشنفکری دارن و از اینجور فیلمای تاریک وسیاه، با این فضاهای مخوف خوششون میاد،اصلا دوست ندارم ولی متاسفم خواب و کلمات شما رو اسیر خودش کرد، ترجیح میدم آسمونو همونجور خودمونی و صمیمی مثل همیشه ببینم که بارشش کلاغای سیاه نباشه، بارونی باشه که خیس خیسم کنه، و اگه قراره آسمون رنگی باشه رنگ شهر قصه ی خواب شما نباشه، دوست ندارم آدمای دنیام اینقدر سیاه و زشت باشن ، باید پریدن از این خواب مخوف همراه دنیایی شادی قلمتون باشه،قلم شاعر به ظرافت روحش لطیف و مهربونه.شاعر باشید و قلمتون پایدار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *