وقتی ابلیس به خدا تنفس دهان به دهان می دهد
نمیدانم این طرح يك قصه بود در ذهن من یا برشي از فردا. بخشي از تقديرم بود یا کلماتی که به من وحی میشدند. درِآسمان را بسته بودند و حالا …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
نمیدانم این طرح يك قصه بود در ذهن من یا برشي از فردا. بخشي از تقديرم بود یا کلماتی که به من وحی میشدند. درِآسمان را بسته بودند و حالا …
Read Moreمیبینی؟ تو را خوانا میخوانم! شفافی خوب..مثل اب..اینه..هوا خط خوردگی هایت کمتر از ان است که فرصت ندهد توو را و دلت را و ذهنت را بخوانم و خوش به …
Read Moreسال هزار و سیصدو هشتاد… ۱.دو سال يا بيشتر بود که فقط حال و احوال ميکريم و بعد از مدتها همين چند خط را برايم گذاشته بود سلام.من عاشق شدم.يکی رو دوست …
Read Moreخواهرم یعنی محبوبه سرزا رفت و بچهشم بعدش و شوهرش یعنی آقا عزت هم بعدتر. فک و فامیل همه با ماشینهای آخرین مدل اومده بودن سرخاک و بدجوری نک و …
Read Moreمامان یا بابا نبودن ،بعد که مارو پس انداختن شدن مامان و بابا یعنی مادر بودن و پدر بودن صفت ذاتی هیچ بشری نیست ..پس نه قطعیه نه مطلق..پس نسبیه …
Read Moreسال 82/برای یک دوست نوشته بودم و دوستی دیگر به دستش رساند و بعد همدیگر را دیدیم و همه چیز ختم به خیر شد قصد نداشتم كه از خود و …
Read Moreيكشنبه، 14 دى، هشتاد و دو/ هنوز تند بودم از زلزله بم و تلخ میگفتم و مینوشتم…باورم نمیشد این مصیبت را… هنوز پرم از آوار…در خود فرو ميريزم هر دم…اما …
Read Moreاز اولين مرتبه ای که چنين گفت زرتشت نوشته ی نيچه را خواندم تا به امروز که برای سومين يا چهارمين بار سراغ اين کتاب حکمت اموز می روم….هرگاه گرفتار …
Read Moreدوشنبه، 8 دى، هشتاد و دو…” درست در ساعت پنج عصر” شعر لورکا برای ایگناسیو…و زلزله بم در ساعت 5/5 صبح..هنوز حالم بد بود درست در گيرو دار سياهي و …
Read More